~°رویای واقعی¹²°~

79 22 20
                                    

رویای تلخ تو
شیرین ترین رویای
من بود

روز‌ها می‌گذشت!
صبح‌ها شب می‌شد و شب‌ها، صبح.

نزدیک به کامبک جدید بزرگترین بوی بند کره بود و روتین زندگی اعضای اون گروه شده بود از خونه به سالن تمرین و از سالن تمرین به خونه و بعد بیهوش شدن از خستگی.

البته بین اون هفت نفر، یک نفر بود که خواب نداشت. فقط چند ساعت توی یکی دو روز چشم روی هم می‌گذاشت تا زنده بمونه. با بدبختی و التماس‌های مکنه لاین گاهی غذا می‌خورد و تا جایی این روند ادامه داشت که صدای فن‌هاشون هم در اومده بود و از کاهش وزن و ضعف شدیدش شکایت می‌کردن.

اون روز هم مثل تمام این پنج هفته، تمرین داشتن و قرار بود اون رو ضبط کنن و آپلودش کنن؛ ولی جین اون روز از بقیه اون روز‌ها ضعیف‌تر به نظر می‌رسید. یک هفته بود هیچ چیز نخورده بود اگر هم خورده بود تمامش رو برگردونده بود و سه روز بود که پلک روی هم نذاشته بود.

همه نگرانش بودن و حتی خواستن تمرین اون روز رو کنسل کنن ولی جین وسط سالن ایستاد و با بی‌حالی فریاد زد.

«خوبم! نمی‌خوام برنامه رو کنسل کنید. می‌بینید که خوبم.»

جین حرفش رو که زد، به‌طرف کنترل دستگاه پخش رفت و سکندری خوردنش باعث شد جیمین با نگرانی‌ای که تموم وجودش رو گرفته بود به شونه یونگی بزنه و خطاب به اون و هوسوک که سمت دیگه‌اش ایستاده بود بگه.

«می‌شه یک کاری بکنید؟ داره خودش رو می‌کشه.»
هوسوک به عنوان لیدر دنس گروه جلو رفت و خواست حرفی بزنه که جین موزیک رو پخش کرد و با جدیت تمام و به‌تنهایی شروع کرد انجام دادن حرکاتش.

نامجون بهش گفته بود برای گروه این کار رو کرده؛ پس اون هم باید از جونش برای گروه می‌گذشت. باید تمام تلاشش رو می‌کرد، باید کمک می‌کرد تا بی‌تی‌اس از اینی که هست بزرگتر بشه، خیلی بزرگ‌تر، اینقدر بزرگ که ارزش عشقشون رو داشته باشه.

تهیونگ که تحمل دیدن این حجم از فشار روی جین رو نداشت، جلو رفت و خواست متوقفش کنه؛ ولی جین درست مثل یک عروسک کوکی که تا تموم نشده کوکش به حرکت ادامه می‌ده با ضرب دستش، بازوش رو از دست تهیونگ بیرون کشید و باعث شد ته به عقب پرت بشه و روی زمین بیوفته؛ ولی جین هم کور شده بود هم کر، اینقدر سریع می‌رقصید که از ریتم آهنگ هم جلو افتاده بود.

تهیونگ دردونه‌اش بود ولی نباید متوقف می‌شد، جین باید به پرورش بیشتر گروه کمک می‌کرد. باید اون رو به اندازه عشقی که توی دلش به اون آدم ممنوعه داشت، می‌رسوند.

با تموم شدن آهنگ و پخش دوباره‌اش به‌طرف بقیه که نگران نگاهش می‌کردن برگشت و بعد از اینکه نگاهش رو توی صورت همه چرخوند، با خشم و ناراحتی‌ای که از درونش فوران می‌کرد، فریاد زد.

زهر قهوه|•|Coffee Poison  Where stories live. Discover now