.
با حرکت سر انگشتهای داغی روی پیشونیش، آروم چشمهاش رو باز کرد و دست پسر رو گرفت و پسش زد.
تهیونگ وقتی چشم باز جین رو دید به سرعت عقب کشید و جیمین بیرون دویید تا پرستار و دکتر رو صدا کنه.جین با تأسف به خروج جیمین نگاه کرد و بعد با صدای گرفتهاش نالید.
«چرا همچین کرد؟»
هوسوک که واکنشهای هیونگش رو دیده بود و مطمئن شده بود که حالش خوبه، خودش رو روی کاناپه گوشه اتاق پرت کرد، با خیال راحت لبخندی زد و با بیخیالی جواب داد.
«رفت دکتر و پرستار رو صدا بزنه.»
جین با کمک تهیونگ و جونگکوکی که چشمهاش سرخ بود و مشخص بود برای کسی که حکم پدرش رو داشت، اشک ریخته، خودش رو کمی بالا کشید و تهیونگ با وسواس تمام پشتش بالشت گذاشت.
«خب احمقه؟ این دکمه رو میزد.»
هوسوک شونهای بالا انداخت و جونگکوک با صدای دو رگه شده از بغض نالید.
«نگرانمون کردی هیونگ. چی شدی یکهو؟»
جین دهن باز کرد حرفی بزنه که جیمین به همراه دکتر وارد اتاق شدن. دکتر با دیدن اینکه جین نشسته اخمی کرد و سریع به سمت سوکجین اومد و به حالت خوابیده درش آورد و در همون حال گفت:
«آقای کیم سوکجین مگه من گفتم حالت خوبه که بلند شدی و نشستی.»
جین شرمنده نگاهی به دکترش کرد و زیر لب جواب داد.
«آخه دردی ندارم.»
دکتر معاینات لازم رو روش انجام داد و در همون حال گفت:
«تاثیرات مسکنه جانم، تصادف نسبتاً شدیدی بوده؛ ولی خداروشکر به لطف کمربند و عملکرد درست ایربگها آسیب جدیای بهت نخورده فقط یک زخم سطحی بالای ابرو و کوفتگی و کبودی در بخشی از قسمتهای بدن که برای اون شدت از ضربه طبیعیه.»
دکتر عقب کشید که شوگایی که تا اون لحظه ساکت گوشه اتاق ایستاده بود پرسید.
«پس چرا وقتی ما اومدیم بیهوش بود؟»
دکتر چراغ قوه کوچیکش رو داخل جیبش گذاشت و با نگاهی به سمت شوگا جواب داد.
«شوک حاصل از حادثه، ضعف جسمی و خب گفتم، صد البته تاثیر مسکنها.»
دوباره به سوکجین خیره شد و توبیخگرانه ادامه داد.
«بدنت خیلی ضعیفه، نمیدونم رژیم گرفتی که اینطوری ضعف داری یا چی ولی از آخرین باری که برای چکاپ کامل اومدی تموم سیستم بدنت ضعف رو فریاد میزدنن.»
سوکجین سری تکون داد و گوشه لب پایینش رو داخل دهنش فرستاد تا استرسش رو سر اون خالی کنه. جیمین که این حالت هیونگش رو خوب میشناخت کنار جیمین قرار گرفت و دست هیونگش رو آروم فشرد.
YOU ARE READING
زهر قهوه|•|Coffee Poison
Fanfiction+قهوه میخوری؟ -نه دیگه... +چرا؟ تو که همیشه قهوه دوست داشتی. -مزه تلخ قهوه تا جایی لذت بخش که ته گلوت رو نسوزونه.تا جایی که لذتش ،زهر نشه تمام جونت رو بگیره. -ولی بعضی وقتا چیزایی هست از قهوه ،زهرتر. مثل حس عشق،مثل جدایی. ~~♡~~ •| قهوه میسوزونه، هم...