کوک:(معذرت میخوام، تایگر!)جکسون به سمت ما آمد و ضربه ای به پس سر جونگکوک زد و گفت:(زود باش سگ هار، پول ها منتظرتن!)
بدون اینکه نگاهش را از من بگیرد و جواب جکسون را بدهد، گفت:(حیف شد! این ژاکت خیلی بهت میومد.)
چند ثانیه بعد درحالی که به وسیلهی طرفدارانش احاطه شده بود، از همان مسیری که وارد شد بود، ناپدید شد.
جیمین بازوم رو کشید و پرسید:(با خودت چه فکری کردی احمق؟)
لبخند زدم و گفتم:(اومده بودم اینجا تا مبارزه رو ببینم دیگه، مگه نه؟)
یونگی با لحن سرزنش آمیزی گفت:(تو حتی نباید اینجا باشی، ته.)
ته:(جیمین هم همینطور!)
یونگی:(ولی اون سعی نمیکنه خودش رو وسط رینگ پرت کنه...بریم.)
جیمین در حالی که صورتم رو پاک میکرد گفت:(واقعا که یه دردسر واقعی هستی. ای خدا...دوستت دارم ته!)
بازویش را دور گردنم انداخت و به سمت پله ها حرکت کردیم و بعد به سمت سیاهی شب.
تا دم در اتاقم در خوابگاه همراهم آمد و نگاه تحقیر آمیزی به هم اتاقی ام، یوگیوم انداخت.
سریع ژاکت خونی رو از تنم در آوردم و در سبد لباس های کثیف انداختم.
یوگیوم که روی تخت، در محاصره کتابهاش نشسته بود گفت:(چندش!...کجا بودی؟)
به جیمین نگاه کردم، جیمین شانه ای بالا انداخت و جواب داد:(خون دماغ!...تو هنوز خون دماغ های مشهور ته رو ندیدی؟)
یوگیوم عینک مطالعه اش رو کمی روی دماغش جا به جا کرد و به نشانه "نه" سر تکان داد.
جیمین درحالی که با خنده از اتاق خارج میشد، گفت:(بعدا میبینی.)
کمتر از یک دقیقه بعد، تلفنم شروع به لرزیدن کرد. مثل همیشه جیمین بود که بعد از خداحافظی پیام میدهد.
[امشب یا یونگی میمونم! فردا میبینمت ملکه رینگ ها!]
نگاهم رو از گوشی گرفتم و یوگیوم رو دیدم که به من خیره شده، انگار که منتظر است هر لحظه خون دماغ بشم!
ته:(داشت شوخی میکرد!)
با بیخیالی سر تکان داد و به جمع کتابهایش برگشت.
لوازم حمام و حوله ام را برداشتم و درحالی که به سمت در میرفتم گفتم:(فکر کنم بهتره یه دوش بگیرم.)
یوگیوم بدون اینکه سرش را بالا بیاورد گفت:(به رسانه ها خبر میدم!)
*****
فردای اون روز، جیمین و یونگی رو در سلف کافه تریا برای ناهار، دیدم.
ترجیح میدادم تنها بنشینم ولی با شلوغ تر شدن سلف، تصمیم گرفتم پیش جیمین برم. صندلی اطرافم رو دوستان یونگی و افراد انجمن "برادری" و بازیکنان فوتبال گرفته بودند.
YOU ARE READING
Lucky 🍀 Thirteen | KOOKV
Romance(سیزده خوش شانس🍀) تهیونگ پسر خوبیه. نوشیدنی نمیخوره، محافظه کارانه لباس میپوشه و از دردسر دوری میکنه. ولی چرا؟ آیا به گذشته اش ربط داره؟ گذشته ای که خیلی وقته دور انداخته... جونگکوک خودِ دردسر عه! یه بوکسور زیرزمینی که همه روابطش از یک شب بیشتر نشد...