کوک:(تو بلای جونمی میدونستی تایگر؟)
از اینکه با حرص این جمله رو گفت خنده ای کردم.
چند ثانیه بعد گوشه لباش بالا رفت و در حالی که دستش رو دور گردنم مینداخت گفت:(تو منو دیوونه میکنی، میدونی؟!)
همگی در حالی که تلو تلو میخوردیم وارد آپارتمان شدیم.
لباس و موهام بوی سیگار و مشروب میدادن، تصمیم گرفتم برای رهایی از این بوی ناخوشایند مستقیم زیر دوش برم.
بعد از شستن خودم و مسواکزدن، حوله پیچ وارد اتاق شدم تا لباس بردارم و برگردم داخل حمام بپوشم.
میدونم مسخره به نظر میاد، ولی وقتی با کسی هم اتاقی هستم که کل روز در حال لاس زدن باهامه و کل یه دانشگاه فکر میکنن ما با هم میخوابیم، جلوگیری از بروز هر مسئله ای اونم وقتی هر دو نیمه مستیم، منطقی ترین کاره.
وقتی جونگکوک رو داخل اتاق ندیدم نفس کشیدم و سریع به سمت کمد رفتم.
یکی از تیشرت های جونگکوک رو با شلوارک بیرون کشیدم و پوشیدم.
تیشرت وجودم رو بلعید و شلوارک بعد از گره زدن کمرش برایم قابل پوشیدن شد.
در باز شد و جونگکوک با لباس های عوض شده روی تخت دراز کشید.
روی تخت پریدم و با یادآوری حرفایی که تو پارکینگ زده بود لبخند زدم.
به طرفش برگشتم و به نمیرخش که زیر نوری که از پنجره وارد میشد برق میزد، زل زدم.
یک لحظه دلم خواست صورتش رو بگیرم و لب هام رو روی لباش بذارم ولی در مقابل الکلی که توی خونم جریان داشت و هورمون هام رو بیدار میکرد، مقاومت کردم.
کوک:(شب بخیر تایگر!)
نجوا کنان گفت و به سمت دیگر برگشت.
بی قرار چونه ام رو روی شونه اش گذاشتم و صداش کردم.
ته:(کوک!)
کوک:(هوم؟)
ته:(میدونی که الان مستم و چند دقیقه پیش سر همین مسئله تو پارکینگ دعوا کردیم ولی...)
کوک:(باهات نمیخوایم تایگر، دیگه ازم نخواه!)
ته:(چی؟! نه!!)
با چهره خندان و مهربون سمتم برگشت و گفت:(چی میخوای تایگر؟)
ته:(اینو...)
تو آغوشش لولیدم و خودمو بین بازو هاش جمع کردم.
دستاش رو دورم پیچید و کمی بالا کشید.
زیر گوشم زمزمه کرد:(یعنی حتما باید مست باشی تا بتونم با آرامش بغلت کنم؟)
ته:(میدونم!)
کوک:(تو گیج کننده ترین آدمی هستی که تا حالا تو زندگیم دیدم، تایگر!)
ESTÁS LEYENDO
Lucky 🍀 Thirteen | KOOKV
Romance(سیزده خوش شانس🍀) تهیونگ پسر خوبیه. نوشیدنی نمیخوره، محافظه کارانه لباس میپوشه و از دردسر دوری میکنه. ولی چرا؟ آیا به گذشته اش ربط داره؟ گذشته ای که خیلی وقته دور انداخته... جونگکوک خودِ دردسر عه! یه بوکسور زیرزمینی که همه روابطش از یک شب بیشتر نشد...