ℭ𝔥𝔞𝔭𝔱𝔢𝔯 2.

453 50 32
                                    

٫ هاگوارتز - سالنِ عمومی

هری یکم دیرتر از دوستاش به سرسرا رسیده بود، و این واقعا عجیب بود که اونا منتظرش نموندن. وقتی خودشو کنار هرماینی جا کرد، هردوتا نگاه‌های عجیبی بهش می‌انداختن. مثلا هرماینی، توی بعضی از نگاهای زیرچشمیِ مشکوکش ( که به علاوه‌یِ اون چشم غره‌ی معروف، عادتش بود .. ) بی دلیل لبخند می‌زد.

-چرا اینجوری نگام میکنین؟

و همینجا بود که هری تونست سنگینی نگاه دیگه‌ای رو حس کنه. زمانی که تمرکز کرد و احساسش رو دنبال کرد، به یه پسر موبور رویِ میز اسلیترین رسید. وقتی دراکو دید هری‌هم نگاهش میکنه، چشمک زد و به بشقابش خیره شد.
هری سرشو پایین انداخت. جدیدا وقتی دراکو رو میدید، قلبش تپش میگرفت و انگار میخواست دنیایِ بیرون از سینه‌‌یِ هری رو ببینه؛ و مدیونید اگه فکر کنید دلیلشو می‌دونست ( که میدونست ) .
هیچ‌کدومشون متوجه‌ی چهار نفر دیگه، نگاه‌‌های خیره‌شون و افکارِ توی سرشون نشدن.
- رونالد ویزلی . هرماینی گرنجر . پنسی پارکینسون . بلیز زابینی -

٫ بعد از مراسم ؟

-تو برو، ماهم میایم.

و هری اونقدر خسته بود که به مشکوک بودن قضیه اهمیت نده. به لطفِ حضورِ دراکو، اصلا نتونسته بود بخوابه، هرچند حضورِ دراکو از خواب مفیدتر بود؛ هری به وضوح حس می‌کرد داره آرومتر از قبل تویِ اورثینک غرق می‌شه.
فقط سرشو تکون داد و بعد از گفتن رمز، وارد دیرشون شد.
رون و هرماینی، گروه سه نفره ( د.پ.ب ) رو تا نصفِ راه دنبال کردن. رون، با حالتِ سوالی به هرماینی نگاه کرد و وقتی اون سری به نشونه‌یِ ( وقتشه. ) تکون داد؛ رون کاغذ مچاله شده رو به پشت بلیز زد. اونا به شدت مراقب این بودن که مبادا دراکو متوجه بشه.

-چیه بلیز؟
-هیچی.

بلیز با چشمایِ ریز شده کاغذو باز کرد.

‌ ‌ ‌ ‌ ‌نقشه ریختن برای عملیاتِ به هم رسوندن دراری ، شماره‌یِ one
دستشوییِ میرتل _ همین حالا
ر. ویزلی، ه. گرنجر

بلیز لبخندِ ریزی که فقط خودش میدونست وجود داره زد. مگه این همون چیزی نبود که نیاز داشتن؟

-تو برو دراکو. منو پن یه جایی کار داریم.

دراکو قبل از اینکه تویِ راهرو بپیچه، بدونِ اینکه برگرده یا حتی متوقف بشه، دست تکون داد و راهشو ادامه داد. پنسی با بی حوصلگی برگشت و در حینی که سمت بلیز میومد گفت " چطوریه که خودم خبر ندارم ؟ " بلیز با لبخندی که حالا مشخص تر بود، برگه‌رو به پنسی تحویل داد. قابل توجهه که پنسی قبل از اینکه برگه رو بخونه به زور چشماشو باز نگه داشته بود، ولی بعد از خوندنش کلا فراموش کرد چیزی به اسم " خواب " وجود داره.

٫ طبقه‌یِ سوم - دستشوییِ میرتلِ گریان

-مطمئنی میان؟
-مطمئنم میان.

Love Is Gone <3.Drarry ( PersianWhere stories live. Discover now