٫هاگزمید - دوکِ عسلی
هری و دراکو با شکلاتِ عجیبی درگیر بودن و یجورایی میخواستن بگیرنش. اسنیچِ شکلاتی که دقیقا مثل خودِ گلدن اسنیچ دوتا بالِ لعنتی داشت و میخواست ازشون استفاده کنه. طبیعیه که دوتا جوینده واردِ دوکِ عسلی بشنو همچین چیزیو ببیننو بخوان بخرنش؛ وگرنه فروشنده نباید امیدی به ادامهیِ زندگی میداشت.
فقط خودِ مرلین میدونست دراکو تویِ ذهنش تا الان به چند روش سازندهیِ این شکلاتو به فاک داده. چرا داشت تلاش میکرد؟ چون نمیخواست چهرهیِ هری رو که برایِ فرارِ اسنیچ بغض کرده ببینه. وقتی دید خشمِ هری به حد و اندازهیِ ناخوشایندی رسیده اسنیچو تو هوا قاپ زد. درواقع خودشم نفهمید چطوری انجامش داد، فقط انجامش داد. وقتی شکلاتی رو که تویِ خودش جمع شده بود به هری داد، تونست کلافه نفسشو بیرون بده. آیکیویِ دوتاشون اینقدر بالا بود که نه از مغازه بیرون اومده بودن و نه از فروشنده پرسیده بودن هری چطوری میتونه فقط بخورتش.
تقریبا تا الان کلِ هاگزمیدو گشته بودن و دراکو ایدهیِ بلیز رو برایِ آخر گذاشته بود، که اگه اون فقط میخواسته کرم بریزه اونا فرصت کرده باشن یکم خوش بگذرونن.-تو میدونی هاگزهد کجاست؟
هری همونطوری که به بعضی جاهایِ شکلات ضربه میزد که شاید اینم ستینگی مثل بید کتک زن داشته باشه، جواب داد “ راستش برام عجیبه که تو میشناسیش. “
-میدونی کجاست؟
-هوم.شکلاتی که به شدت تقلا میکرد با یکی از دستاش نگهداشت و با اون یکی دراکو رو دنبالِ خودش کشید. بدونِ شک مبارزهیِ یه دستی با اسنیچ سخت تر بود ولی این اولین بار بود که قرار بود هری دراکو رو راهنمایی کنه. روحِ دراکو دستِ هری رو تویِ دستاش حس کرده بود و حالا از اینکه به یه جسم محدود بود ناراضی بود؛ شاید به این اتفاق، ذوق زدگیِ بیش از حد بگن؟ یا شاید طوری باشه که باعث شده دراکو به اطرافش بی توجه باشه؟ اون حالا اهمیت نمیداد کجان و کجا میخوان برن.
-اینه.
با صدایِ هری به خودش اومد. پسر دوباره دستِ دراکو رو ول کرده بود و با شکلات که حالا جانانه تر مبارزه میکرد درگیر شده بود؛ این باعث شد دراکو تویِ ذهنش محکم تر سازنده رو به فاک بده.
-بریم تو؟
-چی گفتی؟هری با خندهیِ عصبی پرسید.
-گفتم ..
-نه نه؛ شنیدم. باورم نمیشه اینو گفته باشی دراکو. داری شئن ( شان؟ شایدم شعن؟ من همیشه املام عالی بوده. ) مالفوی هارو پایین میا .. ششککللااتتِ پپددررببوگگااررتت ..دراکو نمیتونست از این بگذره که هری واقعا خوب
لحنِ لوسیوسو تقلید کرده. فقط اگه شکلات سعی نمیکرد به نوبهیِ خودش هری رو گاز بگیره، شاید میتونستن بهش بخندن. صداشو صاف کرد.
YOU ARE READING
Love Is Gone <3.Drarry ( Persian
Fanfiction" فقط اون کلمات نیستن که میتونن بهم آسیب بزنن. گاهی آسیب هایی که سکوتت، اون نگاه پر از نفرتت، نفرتی که هرگز نفهمیدم از کجا اومد، و حتی بوسههایی که با هر کسی غیر از من تجربه میکنی، دراکو.. جبران ناپذیر تره. " this book is being edited. Plz, wait to...