ℭ𝔥𝔞𝔭𝔱𝔢𝔯4.

335 31 13
                                    

٫هاگوارتز - آشپزخونه

دارکو تابلویِ ورودیِ آشپزخونه که مثلا قرار بود مخفی باشه، هل داد. هری با بی‌ میلی‌ای که به شدت حرصِ دراکو رو درمیاورد داخل رفت.

-مگه میشه یه دو روز غذا نخوریو بعد اینطوری قیافه بگ..

هری زیاد به آشپزخونه می .. فقط هری بود که گاهی به اشپزخونه میومد. دابی این عادتِ هری رو که هیچوقت عینِ آدم غذا نمیخورد میدونست؛ بنابراین همیشه با شنیدن صدایِ در/تابلو، خودشو جلویِ هری میرسوند.
این خوب به نظر نمیرسید که دراکو و دابی همدیگرو ببینن. البته اون دوتا خیلی فروتنانه رفتار کردن .. فقط فریاد زدن. همین .. همین.

-خائن !
-پسرِ اربابِ بد ! هری پاتر !
-هری پاتر !

صدایِ جیغِ دابی با اون صداش که خودش به اندازه‌یِ موردِ نیاز جیغ جیغو بود، اصلاِ اصلا گوش نواز نبود .. به هرحال هری به ترکیب صدایِ اون دوتا لبخند زد.

-دراکو .. قیافت شبیهِ سمور شده.
-اینو تو آزاد کرده بودی؟

قبل از اینکه دابی از هری دفاع کنه و هری از اینکه دراکو بابت لقبی که بهش داده بود داغ نکرده ابراز تعجب کنه، دراکو رو به دابی پرسید " اسمت چی بود؟ " دابی چشمایِ درشتشو درشت تر کرد. تاحالا کسی جز هری اسمشو نپرسیده بود، البته لوسیوس هم به اجبار، فقط چون بتونه احضارش کنه .. پرسیده بود .. ولی .. " د .. دابی. "

-میدونستی تو اولین جنی هستی که تونسته از خدمتِ مالفوی‌ها در بیاد ؟! و پدرم خیلی سعی کرد این به اسم اون ثبت نشه .. اونقدر که تورو لعنت کرد مورگانارو نکرده بود !
-جدی؟

دراکو به هری که با شگفتی لبخند میزد نگاهی انداخت. " آره جدی؛ و همه‌ی اینارو مدیون تو بودیم پاتر. "

-نباید به خودم افتخار کنم، ولی میکنم.

و باعث شد دراکو پنهانی لبخند بزنه. فقط هری بود که باعث میشد دراکو لبخند بزنه؛ واقعا لبخند بزنه.

٫نیم ساعتِ بعد ؟

سکوتشون جوری باعث سردردِ هری شده بود که دلش میخواست سرشو تویِ دیوار بکوبه؛ ولی وضعِ دراکو عادی به نظر میرسید، حتی نسبت به پروسه‌یِ در سکوت به هری زل زدن راضی بود. اگه همینطوری میگذشت هری کاری رو که تویِ ذهنش بود انجام میداد.

-دراکو؟
-هوم؟

دستشو زیرِ چونه‌اش گذاشت و با دقت ( تر. شایدم ترتر. ) به هری نگاه کرد.

-امروز چطور بود؟ تقصیر توئه که روز اولو از دست دادم ..

دراکو بدونِ اینکه به بخشِ دومِ حرفش توجه کنه، نفسِ عمیقی کشید.

-برایِ گریفیندوریا خوب نبود.

هری آهی کشید. درک میکرد که بخواطرِ خودشه.

Love Is Gone <3.Drarry ( PersianWhere stories live. Discover now