ℭ𝔥𝔞𝔭𝔱𝔢𝔯16.

330 17 14
                                    

" پیشکه! " هری، بدون هیچ اخطار قبلی‌ای به طرز گربه گونه‌ای عطسه کرد که همه به طرفش برگشتن. حتی دورا، که از توی گوی با ذوق لب‌هاشو به هم فشار میداد و آماده بود اگه کسی سوالی پرسید، تمام جملاتی رو که پشت لب‌هاش زندانی کرده بود به یکباره بیرون بریزه و توضیح بده تله‌پاتی درواقع چه چیزیه.
وقتی هری متوجه شد توجه‌ی همه به طور ناگهانی به طرفش برگشته با حالت ها؟ چیه؟! و من نمیدونم چیشده و همین الان توضیح میخوام‌ای بهشون خیره شد.
پنسی لب‌هاشو آویزون کرد و دراکو قبل از اینکه اون کنترلشو از دست بده، زیرلب فحشی داد و هری ‌رو بغل کرد.
" این عطسه چرا اینطوری بود؟ "
" چطوری؟ " هرماینی پلکی زد و به رون نگاه کرد.
" طوری که انگار یه بچه‌ی.. " رون صورتش رو جمع کرد. " آه؛ من به شدت‌ از بچه‌ها متنفرم.. " صورتش رو با فشار صاف کرد و ادامه داد " btw، انگار یه بچه داره عطسه میکنه؟ "
هرماینی دهنشو باز کرد تا توضیح کاملی درباره‌ی این که آنیماگوس چه تاثیراتی روی رفتار انسان میذاره بده و گندی که درمورد گوی‌های تماس از راه دور زده بود جبران کنه، ولی سیریوس قبل از اون با حیرت خرخر کرد " تو الان گفتی از اون موجودات اکوری پکوری چی‌ای؟! "
رون با خونسردی تکرار کرد " متنفرم. "
" اوه، پسره‌ی.. "
" اوی، پدفوت.. " ریموس این رو با صدای بلندی ادا کرد تا صفت‌های زیبایی رو که سیریوس به رون نسبت میداد توی خودش گم کنه، ولی سیریوس همچنان بی توجه ادامه داد " من سلیقه‌ی تو رو.. "
" اوی_پدفوت! " ریموس با خنده‌ی عصبی فریاد کشید.
سیریوس چشم غره رفت و تانکس با عصبانیت به طرف نامزدش برگشت. " چیه؟! توئم هی.. "
دراکو با تمسخر حرف اونو قطع کرد " اوی_دورا! " سیریوس دوباره به طرفش برگشت و نگاهِ حواسم بهت هستا‌یی بهش انداخت و دراکو با یه نگاه به روح سالزار‌ دیگه داری بگام میدی‌ جوابشو داد.
پنسی خارج از هرگونه باغی اشاره‌ی کوچیکی به هریِ گمشده در آغوش دوست پسرش که صداهای نامفهومی (منوولمنمسکنننجشنش ) از خودش بیرون می‌داد، کرد، و بعد سرشو بالاتر آورد و با صدای ریزی از دراکو پرسید " میشه بهش دست بزنم..؟ "
هری بلاخره و به زور سرشو از بین بازوهای دراکو بیرون آورد و نگاهشو با کنجکاوی بین گوی و دوستانش چرخوند، تا به پنسی‌ای که با ذوق نفس می‌کشید رسید. پرسید " به من؟ "
" و به کجاش؟ " دراکو با چشم‌های ریزشده پرسید.
پنسی با صداقت گفت " درواقع همه‌جاش، چون میخوام هری رو یه جورایی.. بچلونم؟ " به طرز غریبی تلفظ کلمه‌ی آخر رو تغییر داده بود.
بلیز با تعجب نفسشو حبس کرد. " ولی فقط روزی که آفرودیته وظیفه‌ی آرسو به عهده بگیره تو حاضر میشی لمس بشی.. لعنتی اصلا حواست هست که توی امروز این دومین باره که تو میخوای اونو.. " دستی به صورتش کشید؛ پنسی غیرقابل پیش بینی بود.
" متاسفم میدنایت، راهی نیست.. نمیتونم اجازه بدم. " دراکو با جدیت گفت. هری با اخم و لب‌های به هم فشرده توی بغلش وول خورد و غرغر کرد " نمیتونی جای من تصمیم بگیری.. "
" چرا نتونم؟ "
" چون نمیتونی.. "
" میتونم. "
" نه، نمیتونی! "
" میتونم‌. "
" نمیتونی! "
" ثابت کن. "
" عه؟ "
" ب.. " قبل از اینکه بتونه حرفشو کامل کنه، آغوشش خالی شد و یه گلوله‌ی پشمی از زیر دستش به قصد رفتن به دست‌های باز شده‌ی پنسی در رفت و بعد از اینکه برای خودش جا باز کرد، براش زبون درآورد. درواقع با عمل به دراکو ثابت کرد.. " تو.. اوه لعنت! "
پنسی با خوشحالی و بیخیالی دستشو بین پشم‌های گربه‌ی روی پاهاش فرو برده بود و اونو نوازش میکرد.
هرماینی با حسودی نگاهشو روی نوئل و پنسی جا به جا کرد؛ در حالی که بلیز به طرف سیریوس که با افتخار به گربه نگاه می‌کرد و به نظر می‌خواست فریاد بکشه: that's my son! پرسید " به ما بگو تلپاتی چیه، پدفوت. " اون جمع رو به دست گرفت، جوری که حتی دراکو با آزردگی نگاهشو از نوئل و پنسی گرفت و به گوی داد.
سیریوس با تحسین برای پسر خونده‌اش انگشت شصتش رو بالا آورد، و بعد به نظر رسید که اون سر جاش جا به جا شد. جواب داد " نماینده‌ی گریفیندور تله‌پاتی رو به گروه پیشنهاد داد، تا دور از خطر اخراج شدن به کارمون ادامه بدیم.. مری بهش گفت خودش بره دنبال همچین چیزی بگرده، فقط میخواستیم دهنشو ببندیم، چون دختر بیچاره داشت خودشو برای قوانین هاگوارتز خفه میکرد.. هیچوقت فکر نمیکردیم اون واقعا پیداش کنه.. "
دراکو با بی حوصلگی پرسید " خب‌ نماینده‌ی گریفیندور اون موقع کی بود؟ "
وضعیت افراد مقابلش به این صورت بود: هرماینی حتی تنبلیش میومد نمیدونم رو به زبون بیاره. بلیز از اینکه یادش نمیومد و نمیتونست جواب بده و برتری خودش رو ثابت کنه حرص میخورد. مثل اینکه پنسی توی این دنیا نبود و فقط قربون صدقه‌ی نوئل میرفت. هری نهایتا میتونست با میو میو جواب بده. سیریوس از روی کرم تظاهر میکرد تا حالا زیبایی‌های دنیا رو ندیده و حالا وقت توجه به اوناست. ریموس که انگار نشنیده بود با موهای دورا درگیر بود. دورا متقابلا با پیراهن اون. پس رون جواب داد " لیلی پاتر "
" اوه، پاتح، صحیح.. " دراکو نگاه بدی به گربه انداخت که باعث شد اون با ترس از جا بپره.
" آره، همون، " سیریوس با دلخوری به رون نگاه کرد.
" حالا خود تله‌پاتی چیه؟ " پنسی سرشو بالا آورد و اینو پرسید.
هرماینی با یه حیرت ساختگی و تمسخر گفت " عه، سلام! مگه توئم اینجا بودی؟ "‌
پنسی به سردی جواب داد " اونجا؟ خب، نه‌. اگه سرتو از تو کونم دربیاری میبینی که دارم از بالای سرت باهات حرف میزنم‌. "
" اون چیزی که تو کونته سر من نیست، اینه.. " هرماینی با تکون چوبش دیلدوی سبزی ظاهر کرد. " همون رنگیو برات گرفتم که دوست داری، البته، واقعا متاسفم اگه اونقدر برات بزرگ بود که فکر کردی سرمه.. من که نمیدونستم اجازه میدادی بقیه از جلو بکننت، وگرنه از دستش نمیدادم. "
گربه، قبل از اینکه پنسی آتیش بگیره و چوبشو در بیاره، با پنجه‌های کوچیکش انگشت دستشو بغل کرد و دوباره توجه‌ی اونو جلب کرد.
" هی.. تو کی اینو گرفتی؟ " بلیز با علاقه دست برد و دیلدو رو برداشت و مورد بررسی‌های کارشناسانه‌اش قرار داد. " چه رنگ قشنگیم داره. دیک اسلیترینی؟ اوه گاد دِیمن. این خیلی خوب شبیه سازی شده، مگه نه رون؟ "
" همینطوره.. " رون سر تکون داد.
هرماینی با افتخار گفت " اونو از جینی گرفتم.. شنیدم که اونم اونو از جیکوب گرفته، برای مواقع ضروری دیگه.. شاید یه روزی نیازش شد. "
" بیخود. " رون صادقانه زمزمه کرد و با اینسندیو آتیش کوچیکی به جون دیلدو انداخت تا پلاستیک اونو آب کنه.
" میخوای اون منو بکشه، بایت؟ " هرماینی، با بی حالی، درحالی که به آب شدن دیلدو نگاه میکرد، این رو گفت.
" البته که نه، تری. قبلش خودم اونو میکشم، هم اون، و هم اون نواروی هرزه رو. "
دختر اسلیترینی با خوشحالی گفت " واقعا ازت ممنون می‌شم، بایتبلاد. " پنسی تا به حال داشت با نگرانی به اون‌ها گوش می‌داد، همزمان با حالتی عصبی با انگشتش بینیِ نوئل رو نوازش می‌کرد و اجازه می‌داد گربه کوچولویی که روی رونش که با رداش کاور شده بود دراز کشیده بود با انگشتش ور بره؛ اون روی جینی کراش نداشت! به هیچ وجه! دختره‌ی کله قرمزی.. اوه، ابدا!
تانکس با دلخوری گفت " ببخشید، ولی ما داشتیم درباره‌ی چیز دیگه‌ای حرف میزدیم.. من توضیحاتمو آماده کرده بودم.‌. "
" آماده کرده بودی؟ " دراکو کم کم داشت از این دورهمی خسته میشد.
" اوهوم! " دورا به شدت سر تکون داد و از زیر دستش ورقه‌ای رو بالا آورد. " هرچیزی که اونا گفتن نوشتم. "
" البته نیازی نبود. " سیریوس نگاهی به ورقه‌ی توی دست‌های تانکس انداخت.
رون با تنبلی گفت " خب، محض رضای مرلین، کی میخوای اونو بخونی؟ "
" معلومه که همین ال..! " دراکو حرف اون رو به طرف پنسی قطع کرد " نمیخوای پسش بدی؟ "
پنسی سریعا گفت " نمیدم! " با لجبازی سریعتر بینیِ نوئل رو نوازش کرد.
دراکو آه عمیقی کشید و دوباره با افسردگی به گوی خیره شد. " بخون دیگه. "
تانکس صداش رو صاف کرد و با دقت شروع کرد:

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Aug 16, 2023 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

Love Is Gone <3.Drarry ( PersianDonde viven las historias. Descúbrelo ahora