ℭ𝔥𝔞𝔭𝔱𝔢𝔯8.

251 24 16
                                    

٫ کلاسِ تغییرشکل

- خدای من! من باید اینو به سوروس اطلاع بدم.. میفهمی چی داری میگی؟
- اوه، پروفسور..

هرماینی کاملا ناامید بود، ولی هری بهش نیشخند می‌زد، البته وقتی به سمتِ مینروا برگشت، قیافه‌ی بی‌گناهی به خودش گرفته بود.

- پروفسور.. حتما پروفسور دامبلدور راضین که ما اینکارو بکنیم، میدونین که.. الان دوره‌ی خوبی نیست‌. همه وحشت‌زده‌ان، هرچند به جایِ ولدمورت، اینو از چشم سیریوس می‌بینن.. ولی.. دانش‌آموزا واقعا به همچین چیزی نیاز دارن.. با وجود آمبریج، هاگوارتز داره قبرستون میشه؛ اون یه هیولاعه که خودشو پشت پیشی‌های بیچاره پنهون کرده..

از عمد رویِ جانورنمای مک‌گوناگل دست گذاشت؛ پنسی و هرماینی مشوق و با افتخار بهش نگاه میکردن، پس تشویق شد ادامه بده.

- یه مسئله‌‌ی دیگه هم هست..

مک‌گوناگل کاملا به سمتِ هری برگشت و چشماشو ریز کرد.

- به نظرتون اگه گریفیندور و اسلیترین باهمدیگه همچین کاری انجام بدن، باعث ترویجِ صلح توی مدرسه نمیشه؟ این کاریه که ما میخوایم بکنیم.. ما فقط میخوایم بقیه رو خوشحال کنیم، باور کنین..

و البته یه سریارو به فاک بدیم. توی ذهنش ادامه داد، قطعا به آمبریج فکر میکرد.
هری پشت سرهم پلک زد با معصومیت به صورت متفکر مک‌گوناگل نگاه کرد.

- هرچند بیشتر دردسرارو همین شما شیش نفر درست میکردین.. این واقعا بد نیست، اگه از حد خودتون نگذرید. ولی .. چیزی که ازم میخواین..
- پروفسور عزیز، اینو میدونید که اگه خودتون بهمون یاد ندین، مجبور میشیم از راه دیگه‌ای وارد بشیم و.. برامون خطرناکه؟
- منو تهدید نکن، گرنجر، این مسئله جدیه.
- قطعا جدیه، منم همینو گفتم خب.

مینروا با نگرانی جا به جا شد و پیشنهاد داد: < میتونید بیخیال انیماگوس شدن بشید و همینطوری کارتونو انجام بدین. اینطوری خیلی بهتره.. >

- البته که نه! این رسمِ مارائودرزه ( هری، مارائودر مموری رو به امرالد تریو داده بود تا بدونن دقیقا جریان چیه. ) ! اینو که میدونید؟
- خطرناکه، پارکینسون..
- ماهم ریسک پذیریم.

مک‌گوناگل آهی کشید و تیر آخرشو انداخت: < درست کردن معجونش.. >

- آمادست!
- چی؟! امکان نداره! درست کردنش..
- ۷ ماه طول میکشه، درسته، ولی ما خاطرات مارائودرز رو داریم، به علاوه‌ی یه شنل نامرئی کننده و اگه نمیدونید باید به اطلاعتون برسونم که ما دراکو و هرماینی روهم داریم.

هرماینی مفتخر به پنسی و مک‌گوناگل لبخند زد.

- حدس میزنم.. اگه خودم انجامش ندم.. یه بلایی سر خودتون میارین.

Love Is Gone &lt;3.Drarry ( PersianWhere stories live. Discover now