-Taehyun 08:34 AM-
توی خواب و بیداری غلت زدم و بخاطر سرمایی که حس کردم، بیدار شدم.
به محض این که ملحفه رو روی سرم کشیدم، بوی عطر آشنایی بینی ـم رو پر کرد و خواب رو از سرم پروند. دیشب رو به یاد آوردم و این که الان توی اتاق بومگیو خوابیدم.
حالا که ملحفه ـش رو روی خودم انداخته بودم و بوی عطر تلخ ـش بین تمام شیار های مغزم می گشت و خاطره ها رو زنده می کرد، حس عجیبی دارم که انگار بهم نزدیکیم اما اون اینجا نبود.
من این عطر رو توی بغلم نداشتم و نمی تونستم عطر تنش رو مستقیم وارد ریه هام کنم.
حالا تنها چیزی که سهم من بود، دلتنگی ای بود که مجبور بودم تاوانش رو اینجوری پس بدم. حالا که دلتنگ ـشم، ما بیشتر از همیشه فاصله داریم.
بوی عطری که از ملحفه منتشر می شد و فضای زیرِ پتو رو پر کرده بود، متعلق به همون عطری بود که برای تولدش خریده بودم.
اون شب ازم پرسید که تا حالا راجع به کوتاه شدن عمر رابطه با کادوی عطر شنیدم یا نه. بهش خندیدم و گفتم من خرافات رو دنبال نمی کنم اما انگار واقعی از آب در اومد... ما به اینجا رسیده بودیم.
اگر قید آزمون افسری و اومدن به سئول رو زده بودم، هیچ وقت بومگیو رو در غالب یه قاتل نمی دیدم.
اگه کنارش می موندم، هیچ وقت به سرش نمی زد که بره سراغ موجین و کار پدرش رو ادامه بده. این که چویی جونکی خلافکار بوده و مادر بومگیو برای همین شوهر و بچه ـش رو ول کرده، به گوش اکثر بچه های مدرسه رسیده بود.
بومگیو هیچ وقت سعی نمی کرد جلوی این شایعه رو بگیره چون به پدرش اعتماد داشت.من هم هیچ وقت این شایعه رو باور نکردم تا این که عکس چویی جونکی رو توی اون پرونده دیدم. متاسفانه حقیقت داشت.
می دونستم که یه مدت بومگیو از لحاظ روحی حالش خوب نبود و فقط به یه تلنگر احتیاج داشت تا زندگیش رو به چنین روزی بندازه و من این تلنگر رو ایجاد کرده بودم.
قبل از این که اجازه بدم ذهنم بیشتر از این توی باتلاق افکارم غرق بشه، ملحفه رو از روی سرم کنار میزنم و هوای آزاد رو تنفس می کنم تا حواسم رو از بوی عطر پرت کنم. به سختی بالا تنه ام رو بالا می کشم و می شینم. با رد نگاهم دنبال ساعت می گردم اما ظاهرا توی اتاقش ساعت نداشت.
خودم رو به لب تخت می رسونم و بلند میشم. کش و قوسی به بدن کوفته ام میدم و پهلوم تیر می کشه. فراموش کرده بودم که تن و بدنم رو داغون کردم.
با صورت توی هم جمع شده از درد، پهلوم رو نگه می دارم و درحالی که به سمت در اتاق میرم، دستی توی موهام می کشم.
وقتی از اتاق خارج میشم، نگاهی به دور و اطراف میندازم و بعد، نگاهی به دری که بالای راهپله به اتاق زیرشیروونی می رسید.
YOU ARE READING
Collapse
Fanfiction" فرصت دوباره دادن به آدما، مثل این میمونه که گلوله دوباره بهشون بدی چون قبلی خطا رفت! Couple : TAEGYU Writer : Dan " Criminal, Romance, Mystery, Smut ___ قابل توجه! عکس کارکترهای داستان روی هدر پارت اول قرار گرفت.