Astral2 _ Part1

242 30 0
                                    

(کلامی از نویسنده:
این پارت بخاطر کپی و پِیست شدن متن توی واتپد، دچار یسری ایرادات نگارشی و حذف نیم فاصله‌ها شده. توی اولین فرصت بعد از تموم شدن امتحانام، متن رو ادیت میکنم.
امیدوارم دوستش داشته باشین.
این داستان یه پولتی شات سه پارته از چانهوی استراله.
اولین پنجشنبه ی تیرماه، پارت دوم آپ میشه.)

نسیم ملایم از لا به لای برگ‌های پرتکاپوی افرا عبور میکرد و صدای همهمۀ شاخه‌ها به همراه جیغ و داد بچه‌هایی که در گوش‌های از اون فضای سبز کوچک بازی میکردن، سکوت بینشون رو بهم میزد .
دستش رو زیر سر پسر کوچکتر قرار داده بود تا از سر و موهای ابریشمی‌اش، در برابر زمین سخت و چمن‌هایی که معلوم نبود چه چیزی رو پنهان کردن، محافظت کنه .
چشم‌های براقشون، محو درخشش نقره‌فام ماه و ستاره‌هاش و بینی‌هاشون، از عطر چمن‌های خیس و گلهای یاس و  شب‌بوی پارک و تنِ همدیگه پر شده بود .
-میخوام تو رو به دوستام معرفی کنم .
سر پسر کوچکتر کمی جا به جا شد و به طرفش چرخید .
-اونا که منو میشناسن.
-اما نه به عنوان دوست پسر من!
-تو که جریانات رو بهشون گفتی .
اخم بامزهای ابروهای پسر بزرگتر رو به همدیگه گره زد .
-هنوز دستتو نگرفتم و نرفتم پیششون تا بگم این الهۀ زیبایی  که کنارم ایستاده، لی فلیکس، دوست پسر منه .
صدای خنده‌های ریز فلیکس گوشش رو غلغلک میداد و باعث  میشد لبهای درشتش، به دو طرف کش بیان .
بالاخره چشم از ستاره‌های چشمک‌زن بالای سرشون گرفت و  نگاه مشتاقش رو به ستارۀ توی آغوشش دوخت .
-فردا هم باید برای تمرین بری؟
-اوهوم. باید برای شوی کالکشن فصل جدید آماده بشم .
دست راستش رو که بی‌هدف روی شکمش قرار داشت، بلند
کرد و به موهای پخش شده روی پیشونی پسر کوچکتر رسوند؛  با انگشت های بلندش تار موهاش رو به بازی گرفت .
-دلم برات تنگ شده .
-ما که هرروز هم رو میبینیم .
-اینطوری نه لی فلیکس!
برق داخل مردمک‌های رقصان هیونجین، که هر لحظه روی یک عضو از صورت فلیکس متمرکز میشدن، تمرکز رو از  فلیکس میگرفتن .
گاهی به چشم‌های هم خیره میشدن و گاهی نگاه هر دو به سمت لبهای هم کشیده میشد .
-پس چطوری؟
سر انگشت‌های هیونجین از بین تار موهای به رنگ شبش به گونه‌های استخوانی و نقاشی شده با کک و مکش رسید.
-دلم میخواد وقتی صبح بیدار میشم، اولین چیزی که حس میکنم گرمای بدنت توی آغوشم، عطر موهات زیر بینی‌ام و صدای نفس‌هات که توی گوشم میپیچن، باشه .
از تک تک لکه‌های حک شده روی گونۀ چپش گذشت و به خط فکش رسید.
-با بوسه‌هام بیدارت کنم، طوری که صدای خنده‌هات توی اتاقم طنین اندازه بشه... الان که بهش فکر میکنم خیلی کارها هست که دلم میخواد انجام بدم.
لب‌های فلیکس زیر لمس انگشت‌های هیونجین به لبخندی کش اومدن و کاملاً به سمتش چرخید .
-فکر نکنم قبلاً ازت پرسیده باشم؛ توی کلاس‌های مشاعره شرکت میکنی؟
لمس‌های رمانتیک و نرم هیونجین، به کشیدنِ لپ‌های سرخ شدۀ فلیکس ختم شد و بعد از نشوندنِ بوسۀ نرمی روی لبهاش، دوباره طاق باز دراز کشید.
-نچ. وقتی بهت نگاه میکنم، یهو ذهنم پر از حرف‌های قشنگ میشه. ولی واقعا دلم میخواد اون کارها رو باهات انجام بدم .
همینطور که با لب و لوچۀ آویزون به هلال ماه نگاه و ذهنش فانتزی‌های زیادی که در رابطه با فلیکس داشت رو ردیف میکرد، یاد چیزی افتاد .
-ولی اگه برات آشپزی کنم و مسموم بشی چی؟
قیافۀ متفکر و کمی آزرده‌اش که به فلیکس ثابت میکرد هوانگ هیونجین چیزی از آشپزی سرش نمیشه، باعث شد صدای خنده‌های بلندش توی فضای سبز اطرافشون بپیچه و پسر بزرگتر رو به خودش بیاره .
-مطمئنم تو اون دانشگاه هیچکس حتی تصورش هم نمیکنه که هوانگ هیونجین بتونه انقدر خنگ و کیوت باشه .
هیونجین نمیتونست اخم‌های نصفه و نیمه‌اش رو در برابر چشم‌های هلالی شده و خنده‌های از تهِ دلِ پسر کوچکتر ،حفظ کنه؛ پس برای تلافی خنگ و کیوت خطاب شدنش توسط فلیکس، تنها تونست آغوشش رو به دور پسر تنگ و با بوسه‌های شلخته و بی‌پایان، به التماس و عذرخواهی وادارش کنه.

AstralHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin