part 4

337 53 2
                                    

زیر نگاه جدیه تهیونگ در حال ذوب شدن بود و تک تک سوال هایی که باید میپرسید از سرش پریده بود . همینطور که توی افکارش در حال غرق شدن بود با صدای بم و لحن الفایی مرد به خودش اومد : چیشد لاو ؟؟؟ چرا شروع نمیکنی؟؟

با شنیدن این جملات همونطور که نشسته بود کمرش رو صاف کرد ، نقاب پسر بچه‌ی تخس همیشگیش رو به چهره‌ی سردرگم و گیج شدش نشوند و با تک سرفه‌ای مصنوعی صداشو صاف کرد . وقتی مطعن شد که حالا الفا هم متوجه جدیتش شده با لحن پر تحکم و صدایی رسا لب زد : حالا که توام انقدر مشتاقی پس شروع میکنم....

پوزخند تهیونگ حالا بیشتر خودش رو نمایان میکرد و با تکون دادن سرش به نشونه‌ی تایید پسر ادامه داد : تو کی هستی ؟

الفا کمی خودش رو روی مبل جلو کشید و حالت خم شده ای گرفت و ارنجش رو روی زانوهاش تکیه داد ، دستاش رو زیر چونش به هم قفل کرد و با حفظ ارتباط چشمی خودش و امگا لب زد : خوب شروع کردی توله ! من کیم تهیونگم .. مدیر ش....

اما تا خواست جمله رو کامل کنه《مدیر شرکت تجاریه آتلانتیس 》کوک با لحن بی رحمی ادامه داد : من تو خونه‌ی تو چیکار میکنم؟؟؟ این سوال مهمیه چون تو حتی از صبح که منو به زور اینجا گیر انداختی یه کلمه هم راجب اینکه چطور اینجا اووردیمم نگفتی...

_حرکتت بی رحمانه بود لیمو... من هنوز سوال اولمو کامل جواب ندادم ...

+هنوزم سوالی داری که بخوای جواب بدممم؟؟ چون به نفع جفتمونه جواب چیزی که من میگمو بدی ...

تهیونگ که هر لحظه بیشتر از قبل از لحن شجاعانه‌ی پسر متعجب و شگفت زده میشد دوباره روی مبل لم داد و با لحن اروم و رام کننده‌ای گفت : باشه توله بذار همه چیو برات توضیح بدم بعد هر سوالی که موند رو باهم جواب میدیم

کوک که حالا بیشتر داشت زیر اشعه‌ی داغ نگاه الفا بیشتر اب میشد به سرعت نگاهشو از چشم های تهیونگ دزدید و با صدایی اروم زمزمه کرد : خوبه ...

تهیونگ راضی از تایید پسر شروع به توضیح دادن کرد و با گفتن جملات اخرش بود که کوک ارزو میکرد کاش زمین دهن باز میکرد و اونو توی خودش میکشید تا الان از روی خجالت پیشونیش عرق نکنه : خب تو ازم خواستی تا جفت حقیقیت بشم و بعد از یه بوسه‌ی کوتاه تو بغلم از حال رفتی .... پس تصمیم گرفتم با خودم بیارمت خونه چون بدجور رایحه‌ی لیمویه غمگینت دیوونم میکرد ... حالا نوبت توعه لیمو کوچولو ...

بدنش داغ کرده بود و میتونست تپش های محکم و سریع قلبش رو تو سینه حس کنه ، چشماش سیاهی میرفت و سمت چپ سرش به طرز دردناکی تیر میکشید . اما با این حال سعی کرد تا تخسی و شجاعتش رو روی چهرش حفظ کنه .
با صدایی که سعی میکرد جلوی لرزشش رو بگیره که ناشی از استرس و خحالت بود زمزمه وار گفت : جیمین... اون چطور گذاشت منو با خودت بیاری ؟؟؟

I Just Kissed Your Lips 💋🔥Where stories live. Discover now