part 11

189 39 7
                                    

$ پیدا کردنت ایجا کار سختی نبود بیبی بوی... میدونستم بخاطر اون تنگیه نفسه مسخره تویه یکی از اتاقایه مهمان پناه میگیری...

با شنیدن این حرف جونگکوک به سرعت تویه جاش میخکوب شد . با دیدن فردی که روبه روش ایستاده بود متعجب بهش خیره شد . بخاطر حرفی که شنیده بود عصبی بود اما بازهم سعی کرد که جلویه اون شخص ادم با شخصیتی باشه و خودشو کنترل کنه .
همینطور که هردو به هم به خیره شده بودن امگا بلاخره با بالا دادن یه تایه ابروش با تردید پرسید : عامم... دنبال چیزی میگردید اقایه یونگ ؟؟ فکر میکنم اتاق اشتباهی رو وارد شدید...

یونگ سئونگ (پارت 6) پوزخند شیاطنی به لب نشوند و با اطمینان و اعتماد به نفس به جلو قدمی برداشت .

جونگکوک با دیدن اینکه انگار الفا قصد رفتن نداره گیج از جاش بلند شد و با سردرگمی باره دیگه تکرار کرد : اقایه یونگ با من ، کاری دارید ؟؟

موجی از احساسات منفی یکباره تموم وجود امگارو حکمفرما شد ، جونگکوک حتی نمیدونست که الفایه به اصطلاح محبوب پدرش چرا باید تویه همچین مکان و مهمونیه بزرگی مستقیما پا به اتاقی که کوک توش حضور داشت بذاره . چه دلیلی داشت که حتی بخواد با یونگ سئونگی که حالا میدونست جونگکوک جفت حقیقی خودشو داره روبه رو و هم صحبت بشه !؟

سئونگ قدم دیگه‌ای جلو اومد و امگا قدمی به عقب برداشت . به حرف نیومدن یه الفا که رایحه‌اش به شدت تویه اتاق پخش شده بود چیز خوبی به نظر نمیرسید .

رایحه‌ی چوب هر لحظه قوی تر میشد و رایحه‌ی لیمو ضعیف تر . ریه هایه کوک به اندازه ‌ی کافی تویه مهمونی اب دیده شده بودن ، برایه همینم انگار که دیگه طاقت اینطور تحت فشار قرار گرفتن رو نداشتن . جونگکوک که متوجه هشداری از طرف قفسه‌ی سینش شده بود تصمیم گرفت که به سرعت اون اتاق رو ترک کنه .
وقتی به سمت در راه افتاد هنوز نرسیده بود که سئونگ مچ دست امگا رو به اسارت انگشتاش در اوورد . برایه لحظه‌ای جونگکوک احساس ترس و خطر بهش دست داد .
امگا با حرص داد بلندی کشید و سعی کرد تا مچ دستش رو ازاد کنه اما مثل اینکه زور الفایه تازه نفس بیشتر از امگایه از نفس افتاده بود .

_ولممم کنننن ... چیکار داری میکنی؟؟؟؟

کوک عصبی با فریاد لب زد و بازهم به تلاشش برایه ازاد کردن دستش ادامه داد .

بلاخره سئونگ با لحن خونسرد و شرورانه‌ای به حرف اومد : تمومش کن بچه جون... منم مثله تو فقط برایه گرفتن ارامش اینجا اومدم !

بعد از تموم شدن حرفش فرومون بیشتری ازاد کرد تا امگا رو کمی تحت تسلط خودش قرار بده .
کوک مردد از حرکت ایستاد ، فکر کرد اگه با خونسردی رفتار کنه شاید بتونه راحت تر اون الفا رو بپیچونه و خودشو راحت کنه . اصلا ایده ای هم نداشت که چی تو ذهن یونگ سئونگ میگذره تنها چیزی که اون لحظه میخواست یه خونه و یه خواب اروم بود که از این شب نحس فاصله بگیره .

I Just Kissed Your Lips 💋🔥Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon