part 6

268 43 1
                                    

بلاخره بعد از نیم ساعت چونه زدن که برایه تنظیم قرار داد و انتخاب قوانین جونگکوک و تهیونگ باید تنها باشن و باهم صحبت کنن ، یونگی موفق شد که جیمینو راضی کنه تا باهاش به اشپزخونه بره و باهم واسه ناهار یه فکری بکنن .

جیمین حاضر نبود جونگکوک رو تنها بذاره چون میدونست که کوک درست حسابی نمیتونه از خودش دفاع کنه و هرچی که اون الفا بگه رو قبول میکنه . این اصلن چیز خوبی نبود چون تهیونگ مطمعنن یه جا یه چیز نا معقول از کوک میخواست و اگه کسی نباشه تا چشم و گوش اون بچه رو باز کنه .... کی میدونست ممکنه چه اتفاقی بیوفته .

×حواستو جمع کن کوک همه چی به نفع الفاها تموم شه.... کیم تهیو.....

همینطور یونگی داشت به سمت اشپزخونه میکشیدش فریاد میزد که جمله‌ی اخرش به لطف دست یونگی که رویه دهنش قرار گرفت نصفه موند .

حالا که تنها شده بودن ، الفا تصمیم گرفت که رایحه‌ی تلخ قهوه‌اش رو ازاد کنه تا امگایه لیمویی رو تحت سلطه‌ی خودش بگیره . مطمعن بود که با این کار خیلی راحت میتونه حرفاشو به کوک تحمیل کنه .

اما مگه خبر نداشت که امگایه کوچولویه ما علاوه بر خجالتی و مهربون بودنش ، میتونه مثل یه روباه حیله گر و شیاد باشه؟؟؟

جونگکوک از رویه عمد شروع کرد به سرفه کردن که این کارش باعث شد الفا با نگرانی لیوان شیشه‌ایه رویه میز رو با پارچ اب پر کنه و به سمت اون بگیره . امگا لیوانو با دستایه مثلا لرزون از تهیونگ گرفت و بعد از اینکه اب لیوانو تا ته سرکشید ، نفسی تازه کرد و با لحنی اروم لب زد : رایحتو کنترل کن الفا ... نکنه میخوای بهم صدمه بزنی؟؟

تهیونگ به سرعت رایحه‌ای که حالا تقریبا از استرس تند شده بود رو کنترل کرد .
+متاسفم لاو نمیدونستم انقدر حساسی و ممکنه اذیت شی !

_ممنون... مشکلی نیست !

_به نظرم بهتره که شروع کنیم ... میرم کاغذ خودکار بیارم .

کوک در حالی به سمت پله هایه طبقه‌ی بالا میرفت گفت و به سرعت از جلویه دید تهیونگ غیب شد .

*****

*نه... نه همینکه گفتم . نباید شعله رو انقدر زیاد کنی پرتقال... میخوای اتیشمون بزنی؟؟؟

×پرتقال دیگه چه کوفتیه من جونگکوک نیستم که هر لقب فاکیی که روم میزارنو قبول کنم .

*وقتی پدر مادرت برایه تربیتت وقت نذاشتن چرا انتظار دارم اشپزی بلد باشییی...

×مین یونگی داری از حدت میگذری .... حالا که اینطوریه میخوام شعله رو بیشتر کنممم...

*چیکار داری میکنی جیمی....

و بوم... این اشپزخونه بود که بخاطر جر و بحثایه بچگونه‌ی یونگی و جیمین پر از دود شده بود و بویه سوختگی حتی از رایحه‌ی تند سرکه که حالا خبر از عصبانیت یونگی میداد هم بیشتر بود .

I Just Kissed Your Lips 💋🔥Donde viven las historias. Descúbrelo ahora