part 9

215 37 5
                                    

با باز کردن در حموم اما با چیز وحشتناک دیگه‌ای رو به رو شد .
حتما تا الان دیگه ابرویی براش نمونده بود . صد در صد اینکه تو قاب رو به روش جیمینی بود که داشت با اشتیاق چیزی رو برایه تهیونگ تعریف میکرد اصلا به نفعش نبود .

مغز جونگکوک داشت ارور میداد ، اصلا متوجه نبود که چه اتفاقی در حال افتادنه برایه یه لحظه تمام افکارش تو نامدید شدن خلاصه شد.

مطمعن بود که جیمین فاجعه‌‌ای که صبح اتفاق افتاده بود رو با بی رحمی برا الفا تعریف کرده بود .

رایحه‌ی مشتاق پرتقال انقدر قوی و زیاد بود که کسی متوجه رایحه‌ی ترسیده و خجالت زده‌ی کوک نمیشد ، عطر لیمویی که با شرمندگی رو به تلخی میرفت .

بعد از کلنجار هایه زیادی که با خودش رفت تصمیم گرفت که بدون هیچ جلب توجهی از اونجا بزنه بیرون .
اما حموم درست بالایه پله ها بود و روبه رویه پله ها هم دقیقا جایی بود که تهیونگ و جیمین نشسته بودن ، چطور میتونست بدون دیده شدن از در خونه بیرون بره !؟

حوله‌ای که دور تنش پیچیده بود رو با یه دست سفت تر کرد و همینکه خواست سمت اتاق مشترکشون پا به فرار بذاره با حرفی که به گوشایه تیزش رسید سرجاش میخکوب شد

+هنوز مطمعن نیستم که با اون الفا ازدواج کنم یا نه ، راستش هردومون سعی داریم برا این نامزدی تصمیم بگیریم....

*چی دارم میشنوم ؟؟؟ ازدواج با به الفا؟؟؟ نامزدی؟؟؟؟ کیم تهیونگ نامزد داره؟؟؟ اون قراره ازدواج کنه؟؟؟

همه‌ی این سوالا افکاری بودن که ذهن جونگکوک رو تو یه لحظه به کار گرفتن .
زندگیه شخصیه الفا بهش ربطی نداشت اما مگه این از قواتین خود تهیونگ نبود که تا زمانی که دارن طبق نقشه پیش میرن نباید با کسه دیگه‌ای وارد رابطه بشن؟؟ اصلا اگه کیم تهیونگ نامزد داره چرا چهار دست و پا پریده وسط زندگیه امگایه لیمویی؟؟

با عصبانیت و نارحتی به سرعت به سمت اتاق قدم برداشت و البته باعث شد تا اون دو نفر هم متوجه حضورش اونجا بشن .

جیمین از رویه ترس هینی کشید و بلند شد تا دنبال امگا بره اما تهیونگ زودتر از اون دست به کار شد و با تموم سرعتش خودشو به پله ها رسوند و رفت تا همه چیو برایه جونگکوک توضیح بده .

*****

حالا جونگکوک به سرعت تیشرت لانگی که تا زیر زانوهاش میومد رو تنش کرده بود و با حالت عصبی اما تقریبا نارحتی رویه تخت نشسته بود .
بعد از شنیدن صدایه اروم بسته شدن در با شدت سرشو به سمت صدا برگردوند و با دیدن الفا که با یه حرکت در رو قفل کرد مثله دریایه بنزینی که حالا یه کبریت کوچیک توش فرود اومده باشه منفجر شد .

با لحنی عصبی فریاد زد : چرااا داری درو قفل میکنییی ؟؟؟ اصلااا برا چی اومدییی تو این اتاققق؟؟؟

I Just Kissed Your Lips 💋🔥Where stories live. Discover now