قسمت اول: مثل فضله کبوتر

739 74 51
                                    

ژانر این قسمت واقع گرایی پلشت(کثیف) هستش، از الفاظ بزرگسالانه استفاده شده؛ اگر معذب میشید این داستان مناسبتون نیست. ♡♡

*
*
*
تهیونگ:

بلای جان من، چشم هایی براق و وحشی دارد. شوخی اصلا سرش نمیشود و رنجاندنش از اخرین کار هایی است که خواهم کرد.

همیشه بر روی دسته مبل مینشیند و بی قرار نگاهم میکند، درست مثل اینکه حین رانندگی... بی قرار و ناراضی اما کماکان دلش بیشتر میخواهد.

- زود باش، دوباره دیر میرسیم.

البته که دیر میرسیم، گفتم که همیشه ناراضی‌ست اما دلش بیشتر میخواهد. سوال میپرسد:
- من رو چجوری دوست داری؟

اه صدم ان روز را میکشم:« جنسی البته »
یک دروغ پر حرص! خودش نیز خنده‌ش میگیرد گویی جک گفتم. حرام زاده دوست داشتنی، یادش شده که او در آغاز عاشق بود اما انگار همه چیز عوض شده.

از وقتی با چنین آفَت خوش قد و بالایی اشنا شدم، لبخند هایم ته کشیدند اما به راستی که واقعی تر شدند. از تعداد واقعی ها کم نشده اما کم تر لبخند میزنم چون میگوید: « خیلی نخند، چروک میشه دور لبت، من حوصله یه صورت پیر رو ندارم.»

بهرحال حق اعتراض ندارد، کسی که هر روز صبح بلند میشود تا دروغ بگوید -بازیگر- اوست. یک بازیگر بشدت با استعداد، روی اعصاب و البته دوست داشتنی. برگردیم سر حق اعتراض، ان کسی که باید به دست مالی کردن هم‌بازی هایش نگاه کند من هستم. هرچند خودم نویسنده ان قسمت دستمالی کردن باشم!

باید یک اعتراف جدی کنم؛ بسیار جدی و از ته قلبم.
من بینهایت شناگر خوبی هستم مخصوصا شنا درون افکار پوچ و بیهوده، کمی ویسکی، تکیلا با لیمو و لیوان های نمک زده شده. چند حلال کامل ماه کف دستم و سپس ته حلقم.

الان کمی هوشیار ترم، شاید دلیل کمتر خندیدنم همین باشد. بخاطر ان موجود مزاحم بی قرار است. همان که روی دسته مبل مینشیند، موشکافانه و اخم‌الود مینگرد که من چطور به دنبال جوراب میگردم. دلم میخواهد چنگش بزنم اما همان حلال های ماه و عوارضشان چنان عصبی اش کرده که اگر دست از پا دراز کنم، بیخ تا گوشم را میبرد. بی مبالغه.

داخل ماشین، کز کرده از اخمش، سکوت به لب گرفتم و خودم را جوری نشان دادم که انگار من نیز از او عصبانی ام.
- چرا مثل فضله کبوتر چسبیدی به شیشه؟

چقدر دوست داشتنی‌ است! مگر نه؟
بیا و اسمش را طلب بخشش، نوعی عذر خواهی برای چیزی که به او ربط ندارد اما باز هم باید عذرخواهی کنم یا حتی پاداش حضور شیرینش بگذاریم. به زبان ساده تر همان چنگ زدن الت‌اش، مکیدن و ملیدن بیضه‌اش.

انقدر شیفته اش است که بالافاصله دستش به سمت راهنما برود، پارک کند به موهایم چنگ بزند. دلش به حال تار های کم جان رنگ شده ام میسوزد، فاز عاشقی برمیدارد بجای کشیدن موها، گردنم را سمت الت‌اش هل میدهد.
شاید هم من زیادی خوشبینم.

Little Thingsᵛᵏᵒᵒᵏ (Full)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن