از بچگی باهاش بزرگ شده بودم و هربار که بخاطر کوتاهی و بچگی های من رابطمون به هم میخورد اون دوباره برمیگشت تا درستش کنه ؛ حتی وقتایی که اصلا همچین مسئولیتی نداشت ...
خودخواهانه اس ولی ما از بچگی کنار هم بودیم و هر بار که اون سعی میکرد به افراد جدید نزدیک شه یا حداقل اظهار دوستی کنه ؛
یه درامای بزرگ درست میکردمو بدون اینکه حد خودمو بدونم بهش میگفتم اگه خیلی اونارو به من ترجیح میده بهتره بره گم شه !
دنیای ما محدود به هم بود یا لااقل من اینطور فکر میکردم.
هنوز نمیدونم که دنبال توجه بیشتر از سمتش بودم یا نمیخواستم کسی بهش نزدیک شه ولی ، همیشه اطمینان داشتم که برمیگرده ...دراماهای بچگی آدما زیاد طول نمیکشه و بالاخره سرنوشت تصمیم میگیره از هرکدوم از ما آدم جدیدی بسازه و نشون بده حوصله این مسخره بازی های بچگونه مون رو نداره ...
____________________________
هلو مای لاولیز ...
خب این منم (خیلی دقیق گفتم مگه نه !؟)
این اولین تجربه منه و واقعا خوشحال میشم طول روند داستان نظراتتون رو بدونم ...
خب ، خیلی از جاهای فیک از زندگی شخصی خودم گرفته شده خیلی بهش فکر کردم که چه ایده ای باید برای داستان داشته باشم ولی
نهایتا تصمیم گرفتم
از اونجایی که کلی تو واتپد چرخیدم و فیک خوندم میدونم چقدر سخته صبر کنی تا پارت جدید آپ بشه ولی من این داستان رو از قبل تموم کردم که شما رو منتظر نذارم و هر شب حتما تا جایی که بتونم پارت جدید رو آپ کنم ، داستان توی دو بازه گذشته و حال آپ میشه که کاملا به هم مرتبطن! امیدوارم گیج نشید :"
با اینکه اولین باره با هم آشنا میشیم ولی مراقب خودتون باشید خب !؟
راستی اگه سوالی داشتین راجع به خودم یا روند داستان حتما جواب میدم 🧑🏻🦯
خلاصه که فعلا بای 🐾
YOU ARE READING
two days and one second (Yoonmin)
Fanfictionژانر : تاریخی ، انگست ، امگاورس ، اسمات کاپل : یونمین (کاپل اصلی) ، تهکوک ، نامجین (کاپل فرعی) چه اتفاقی میوفته اگه پارک جیمین و مین یونگی بعد از چند سال دوباره هم رو ملاقات کنن ، اون هم توی دو تا زمان متفاوت !!!؟