Yoongi :
- یو..یونگیا نمیدونی اون چقد...چقدر خوش تیپ..ه
؛ نمی...دونی چقدر عا..شقشم
درحالی که دستاش رو دور بازوم حلقه کرده بود و با لبخند بزرگی تکونم میداد سرش رو روی شونم گذاشت !میتونستم به این وضع بخندم ، هر لحظه ممکن بود جونگ کوک ببینتم و من اینجا داشتم حرفای دوست قدیمی ام رو راجع به کراشش میشنیدم؛
خب چی بهتر از این !؟حجم عظیمی از احساساتی که حتی نمیتونستم براشون اسمی انتخاب کنم رو اون لحظه تجربه میکردم ...
شادی ؟ حسادت ؟ غم ؟ هیجان ؟ نمیدونم
فقط میخواستم از اینکه اون الان خوشحاله ؛ من هم خوشحال باشم!- باید ... باید ببینیش
نه...نه چیزه ...اگه، اگه... ببینیش....میفهمی او..ن کیه
مغزم هنوز درحال تحلیل حرفش بود که با تعجب پرسیدم :
- من میشناسمش؟- می...میدونی میخوام ب..بهش اعتراف کنم ؛ ؟؟
اون اصلا به سوالم اهمیتی نداد اما قسم میخورم تابحال انقدر کنجکاو نبودم تا جواب سوالی رو پیدا کنم !
ولی مثل اینکه جیمین واقعا به اندازه چهار سال با من حرف داشت!
چون همینطور بی وقفه داشت به صحبت ادامه میداد و از این شاخه به اون شاخه میپرید ...سرم رو برگردوندم تا برای آخرین بار نگاهی به کوک بندازم و زودتر از این بار برم بیرون ؛ از اولم نباید میومدم داخل!
اما بخاطر سر جیمین روی شونه ام نتونستم زیاد گردنم رو بچرخونم.
نگاهی به بارسیتای دیگه انداختم و با دستم بهش اشاره کردم ، درحالی که به سمتم اومد گفتم :
- همکارت.. مست کرده ، میتونی آدرس خونه اش رو بهم بدی ؟!متوجه تغییر ناگهانی صورتش اون دختر شدم که با لحن طلبکارانه ای گفت :
- چی باعث شده فکر کنی اطلاعات شخصی همکارم رو بهت میدم؟ من حتی تورو....میخواستم حرفش رو قطع کنم اما با شنیدن صدای جیمین که چند ثانیه ای ساکت شده بود سرم رو به سمتش برگردوندم :
- من... من اونو میشناس..م سیلیا؛ مشکلی...نیست
و بعد با خنده ای که معلوم نبود از کجا یهو ظاهر شد سرش رو روی بار استول گذاشت و دیگه حرفی نزددرحالی که اون دختر دستش رو به سمتم دراز کرده بود با نگاهی مردد بهم خیره شد و گفت:
- گوشیت
با صداش به خودم اومدم و با عجله دستم رو به سمت جیب شلوارم بردم ...
گوشیم رو بهش دادم تا لوکیشن خونه جیمین رو پیدا کنه !
سرم رو به سمت جیمین خم کردم و گفتم
- هی چیم .. میخوام ببرمت؛ بلند شو
اما صدایی نشنیدم!کلافه گوشیم رو از اون باریستا گرفتم و تشکر کردم ؛ نگاهی به لوکیشن انداختم ...
خونش تقریبا نزدیک به خونه قدیمی خانوادگیشون بود ولی باز هم چند ساعت با اینجا فاصله داشت ، زیر لب زمزمه کردم:
ببین من رو تو چه دردسری انداختی کوکبه سمت جیمین برگشتم و سعی کردم کمی تکونش بدم که سرش رو بلند کرد،
اما بلافاصله توی بغل من فرود اومد !با تعجب بی حرکت موندم ؛ و به نقطه نامعلومی خیره شدم
میتونستم رایحه خفیف رزش که یادآور تمام خاطره های بچگیم بود رو حس کنم...چند بار پشت سر هم پلک زدم و سرم رو تکون دادم
- لعنت بهت پارک جیمین ... قرار نبود حالا که بالاخره دیدمت توی بغلم بعد این همه تعریف از کراش جدیدت، از حال بری !زیر لب غر زدم وبه آرومی یکی از دستهاش رو روی شونه هام انداختم ؛ از روی صندلی بلند شدم تا اون رو به سمت ماشین ببرم ...
تقریبا کل وزنش رو روی شونه هام انداخته بودم و سوئیچ ماشین رو درآوردم ...
بعد از رسیدن به ماشین کمرش رو گرفتم تا روی زمین نیوفته و در عقب رو باز کردمدرحالی که با چشم های بسته اخم هاش توی هم رفته بود و زیر لب کلمات نامفهومی رو زمزمه میکرد
بعد از خوابیدن روی صندلی عقب ماشین میتونستم ببینم که ابروهاش از هم باز شدن ، با آسودگی در رو بستم و نفس عمیقی کشیدمنگاهی به ساعت انداختم و به کوک زنگ زدم اما جواب نداد
حدس زدم بخاطر صدای بلند موزیک نشنیده ولی بعد از چند ثانیه صفحه گوشیم روشن شد- هی کوک
درحالی که سعی میکرد با صدای بلند صحبت کنه گفت :
- ببخشید هیونگ ؛ زنگ زدی ؟- بیرون منتظرتم باید برگردیم خونه ؛ مثل اینکه امشب مهمون داریم
شاید اون موقع متوجهش نشدم اما بعدا فهمیدم اون پسر دیگه پارک جیمینی که قبلا میشناختم نبود !
____________________________
To My Dear readers :
یکی اینجا چاقو گذاشته زیر گلو من و هی میگه پارت جدیدو آپ کن 🗿🧑🏻🦽
عی بابا
مراقب خودتون باشید گایز 🐾
YOU ARE READING
two days and one second (Yoonmin)
Fanfictionژانر : تاریخی ، انگست ، امگاورس ، اسمات کاپل : یونمین (کاپل اصلی) ، تهکوک ، نامجین (کاپل فرعی) چه اتفاقی میوفته اگه پارک جیمین و مین یونگی بعد از چند سال دوباره هم رو ملاقات کنن ، اون هم توی دو تا زمان متفاوت !!!؟