Yoongi :
- همه اینا تقصیر اون شاهزاده عوضیه ... اینکه برادرم به جرم قتل ملکه افتاده توی زندان تقصیر اون شاهزاده اس ، تا وقتی دوباره قدم نحسشو توی دربار نذاشته بود همه چیز به حالت قبلی برگشته بود ...
درحالی که فریاد میزدم، با دیدن آرامش نامجون عصبی تر شدم که به آرومی گفت :
-یونگی آروم باش مرد، تو هنوز کامل بهتر نشدی ! حتی نتونستی دیروز توی مراسم ورودش به قصر شرکت کنی
بعد از مکث کوتاهی ادامه داد :- تو جیمین رو از بچگی میشناسی ، شما با هم بزرگ شدین حتی چند سال بعد از رفتنش که من همراهت وارد گارد سلطنتی شدم همه از اینکه شما دوتا چقدر به هم نزدیک بودین حرف میزدن ، خودتم میدونی امکان نداره کار جیمین بوده باشه...
با عصبانیت فریاد زدم :
- ساکت شو نامجون !
من جیمین رو میشناختم تا امروز جلوی هر کسی که میگفت قتل های 15 سال پیش توی قصر کار جیمین بوده وایسادم!
همیشه بهش باور داشتم ؛ با اینکه تمام شواهد میگفت اون لعنتی قاتله من ازش حمایت کردم اما ببین حالا به کجا رسیدم
برادرم توی زندانه اونم درست شبی که شاهزاده تصمیم گرفت دوباره پاش رو توی قصر بذاره !
بهم نگاه کن ، هیچ مدرکی ندارم که ثابت کنم اون بچه بی گناه بوده؛ حتی نمیتونم ازش بپرسم اون موقع شب توی انبار اسلحه چیکار میکرده !!
باید برم ببینمش ، به هر قیمتی که شده باید جونگ کوک رو امشب ببینم- صبر کن یونگی ... نمیخوام بعدا چهره پشیمونت رو ببینم ؛ اگر گیر بیوفتی چی؟
- چطور میتونی انقدر آروم باشی نامجون !؟ میدونی بدترین مجازاتی که براش در نظر میگیرن چیه !؟ برادرمو اعدام میکنن اونم درست جلوی همه ... وقتی حتی نمیزارن به دیدنش برم تا بتونم باهاش حرف بزنم!
بلافاصله بعد از تموم شدن حرفم سرم رو بین دستهام نگه داشتم ، فکر کردم اگه سرم رو رها کنم ممکنه همین الان پایین بیوفته و عقلم رو از دست بدم که با شنیدن تقه ی در نگاهم رو به نامجون دوختم !
درحالی که به سمت در رفت ، سرم رو بالا آوردم و از پشت سرش جین رو دیدم که تعظیم کوتاهی کرد و اومد داخل ...- قربان به من دستور دادن شما رو به محل نگه داری برادرتون ببرم تا بتونید ...
همین یک جمله کافی بود تا یونگی با عجله اون دو رو کنار بزنه و خودش رو به بیرون برسونه !Writer:
جین که میخواست دنبال یونگی بره یک قدم به سمت در برداشت اما نامجون بلافاصله مچ دستش رو گرفت !
اگه این یه تله بود چی ؟ قرار بود امشب علاوه بر جونگ کوک ، یونگی هم تو دردسر بیوفته ؟درحالی که با تعجب به جین نگاه میکرد پرسید:
- کی این دستور رو بهت داده !؟
جین که حالا دستپاچه به اطراف نگاه میکرد خواست از جواب دادن طفره بره اما صدای نامجون بالاتر رفت :
- بهت میگم کی این دستور رو داده سرباز...- شاهزاده !
- چی .. ؟
درحالی که میخواست دنبال یونگی بره تا کار رو سخت تر از این نکنه با عجله رو به نامجون گفت :
- شاهزاده جیمین دستور داد که رئیس گارد رو ببرم تا برادرش رو ببینه اماشاید این آخرین فرصت باشه که بتونه اون رو ببینه!
تعظیم کوتاهی کرد ، بعد با عجله دنبال یونگی به راه افتاد و از اقامتگاهم بیرون رفت
نامجون که حالا با بهت توی اتاق تنها مونده بود زیر لب زمزمه کرد
- آخرین... فرصت ؟اون میدونست که چه کسی جین رو فرستاده اما یونگی برای دونستن این موضوع زیاد از اونجا دور شده بود !
____________________________
To My Dear readers :
هعیی
خب اینم از این 🚶🏻
یه نکته ای راجع به کوتاهی پارت ها اونم اینکه
سعی میکنم پارت های زیادی آپ کنم
اما از دید منی که اینجا مینویسم خیلی بده که انقدر زود داستانت رو جمع کنی :"See u 🐾
YOU ARE READING
two days and one second (Yoonmin)
Fanfictionژانر : تاریخی ، انگست ، امگاورس ، اسمات کاپل : یونمین (کاپل اصلی) ، تهکوک ، نامجین (کاپل فرعی) چه اتفاقی میوفته اگه پارک جیمین و مین یونگی بعد از چند سال دوباره هم رو ملاقات کنن ، اون هم توی دو تا زمان متفاوت !!!؟