part 12 (2023)

252 41 16
                                    


JIMIN :

صبح روز بعد با گیجی‌کمی چشم هام رو از هم فاصله دادم تا نگاهی به دور و برم بندازم ...

- چه خبره...
نور زیادی که از پنجره درحال تابیدن بود و صورتم در هم رفته بود 

دستم رو روی تخت کشیدم تا بتونم گوشیم رو چک کنم
اما در نهایت اون رو توی جیب شلوارم پیدا کردم و روشنش کردم

- ساعت 11 صبحه ؟
سرم رو بلند کردم و نگاهی به لباس هایی که تنم بود انداختم :
- چرا من با این لباس ها خوابیدم ؟!
اصلا دیشب کجا ...

با گفتن جمله ام بدون اینکه لازم باشه به مغزم فشار بیارم تمام اتفاقات دیشب از جلوی چشمم رد شد !
- اون واقعا ...
دیدن دوباره یونگی بیشتر شبیه خواب بود
انگار حالا که صبح شده اون هم مثل چند سال قبل غیبش زده ...

هنوز هم باورم نمیشد ، چیز زیادی از دیشب یادم نبود با گیجی دوباره سرم رو روی بالشت گذاشتم و چشمام رو بستم

- صبر کن؛ اون چطور وارد خونه شد؟
با یادآوری گذشته حدسش زیاد هم سخت نبود
- باید رمز رو عوض کنم... لعنتی

سردرد شدیدی که داشتم کلافه ام می کرد اما به آرومی از روی تخت بلند شدم

به سمت حموم رفتم تا دوش بگیرم درحالی که به یونگی فکر میکردم ، موهام رو خشک کردم اما باز هم به یونگی فکر میکردم،  به هوسوک پیام دادم درحالی که هنوز به فکر اون بودم ، خواستم غذا بخورم اما همچنان یونگی فکرم رو مشغول خودش کرده بود

- لعنتی
گوشیم رو برداشتم توی لیست مخاطبام دنبالش گشتم
نمیخواستم فکر کنم قبلا تنها کسی که بالای این لیست بود خود یونگی بود ...
شروع به تایپ کردن کردم ، حتی توی تصوراتم هم نمیگنجید که همچین کاری کنم

اگه دیروز بهم میگفتن فردا قراره به یونگی پیام بدی احتمالا به خنده دار بودن این حرفشون میخندیدم اما الان همه چیز ... لااقل برای من فرق میکرد

- لعنت بهت که اومدی ذهنم رو درگیر‌ کردی و رفتی مین

هیچ دلیلی برای توجیح خودم نداشتم ، فکر کردم فقط... فقط باید انجامش بدم
موبایل رو کنار گذاشتم و نگاهی به ساعت انداختم
باید چند ساعت دیگه برم بار ...

اما بلافاصله با صدای پیام دوباره گوشیم رو روشن کردم 
- "بهتری؟"

قبلا تنها کسی که توی زندگیم می‌شناختم ، تنها کسی که اطرافیانم به عنوان یه آدم صمیمی کنار من میدیدنش اون بود اما حالا
اونقدر آدم توی زندگیم هست که حسابش از دست بقیه هم در رفته! ....

زیر لب گفتم :
- اگه مست نمیکردم میتونستم بیشتر باهاش صحبت کنم
انگشتام روی کیبورد حرکت کردن و نوشتم :
- بابت دیشب متاسفام

- جیمینا.... میخوام باز هم ببینمت .. بهت زنگ میزنم

با استرس به صفحه گوشی نگاه کردم و بعد از خوندن پیامش اون رو روی میز برگردوندم
- وایسا ... الان که نمیخواد زنگ بزنه ؟

با استرس نگاهی به گوشیم انداختم
دستی توی موهام کشیدم و منتظر موندم

- اگه چیزی‌ توی مستی بهش گفته باشم چی؟
- قسم میخورم نذارم هیچوقت راجع به علاقه ام به هوسوک بدونه !
- برای همین میخواد زنگ بزنه؟

دوباره تمام استرسی که میخواستم مخفیش کنم به سراغم اومدن...

هوسوک کسی بود که مین یونگی سه سال کامل توی دبیرستان برای جلب توجهش هرکاری از دستش براومد انجام داد
دیگه همه اونها می‌دونستن قضیه چیه !
اما هوسوک .... هیچ وقت یونگی رو قبول نکرد

وقتی همچنان توی دبیرستان بودیم ، سال آخر هوسوک و یونگی دعوا جدی داشتن و بعد از اون دیگه هیچ وقت سراغ هم نرفتن 
تا اینکه چند سال بعد دوباره دیدمش و اونقدری تغییر کرده بود که حتی من هم نشناختمش ...

فقط؛ این همه تغییر هوسوک من رو درگیر خودش کرده بود و شاید ...

تصمیم داشتم که بهش اعتراف کنم ؛ واقعا میخواستم همچین کاری کنم
شاید اگه چند سال پیش بود بیخیالش میشدم 

چون هیچوقت نشد به .... یونگی اعتراف کنم
اما مطئنم اون هم میدونست !

وقتی کوچیک تر بودیم بار ها صحبت کردیم
مهم نیست چقدر غیر مستقیم  ، اون هیچ وقت جدی نگرفت!

همیشه بحث رو عوض میکرد و میگفت به عنوان یه دوست ارزش زیادی برام قائله ...

بعد از اینکه ارتباطمون رو قطع کردیم تونستم با آدمای بیشتری آشنا بشم ..!
انگار با دور شدن از اون آدم تازه تونستم بقیه رو بشناسم...

گوشیم رو برداشتم و خودم رو روی مبل پرت کردم ، صفحه خاموش تلوزیون اسراری برای روشن شدن نداشت
این سکوت بهتر بنظر میرسید

پاهام رو جمع کردم و نگاهی به بالای سرم انداختم

وقتی بهش فکر میکنم احساس عجیبی دارم...
من همین حالا هم میخوام به هوسوک اعتراف کنم؛
قرار نیست برگشت دوباره یونگی چیزی رو عوض کنه !

___________________________________

To My Dear readers :

های گایز:)
میدونم دیر کردم؛ یه عذر خواهی بهتون بدهکارم ...
راستش از چیزی که فکر میکردم سخت تره
منظورم نوشتن نیست ... اصلا .... این کار واقعا زیباست

منظورم پروسه دهن سرویس کنی به اسم کنکوره
ممکنه تو آپ پارت ها تاخیر ایجاد شه و من از همین الان میخوام این رو بهتون بگم

امیدارم همچنان من و TDAOS  رو حمایت کنید:)
ازتون ممنونم ♥️

شرط آپ
ووت : 15

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 25, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

two days and one second (Yoonmin)Where stories live. Discover now