part 1 (1850)

433 53 5
                                    

Writer :

شاهزاده ...
درحالی که همه نگاه ها معطوف به اون شاهزاده امگا بود شروع به ورود به قصر کرد ...
بعد از اتفاقات 15 سال پیش حالا که جیمین دوباره وارد قصر میشد احساس می‌کرد دوباره به خونه امنش برگشته ، اصلا به نگاه هایی که ازش برداشته نمیشدن اهمیتی نمی‌داد میدونست اونها بیشتر از اینکه بخاطر امگا بودنش ازش متنفر باشن؛ تقریبا از این همه تغییر به وجد اومدن و نمیتونن برای دو دقیقه هم که شده چشم های لعنتیشون رو از روش بردارن !

کلافه از ازدهام جمعیت اطرافش ، درحالی که بهش خوشامد میگفتن وارد قصر شد و توقف کرد ، از روی اسب نگاهی به گارد سلطنتی انداخت که روبه روش ایستاده و آماده ورود شاهزاده به قصر بودن ، سرش رو کمی بالاتر آورد و به امپراطور که نمیشد تشخیص داد چه احساسی داره نگاهی انداخت.

اما جیمین میتونست حس کنه که پدر از برگشتش احساس آسودگی میکنه !
حالا دیگه لازم نبود علاوه بر قصر خودش نگران قصر کوچیک جیمین اون هم توی شهر کاپیونگ و دور از پایتخت باشه !

Jimin :

لبخندی به پدر زدم که سرش رو تکون داد و از اسب پیاده شدم !
یکی از افراد نوجوون گارد درحالی که به سمت اسبم اومد تا از اونجا ببرتش از کنارم رد شد و خیلی ناگهانی احساس کردم بوی آشنایی به مشامم رسید ..

خواستم به سمت اون پسر برگردم که صدای امپراطور رو شنیدم؛ نزدیک تر اومد و شروع به حرف زدن کرد:
- شاهزاده ، حسابی بزرگ شدی از آخرین باری که دیدمت مدت زیادی میگذره ، حالا دیگه مثل یه...
پدر حرفش رو قطع کرد و من دوباره به یاد آوردم که حتی توی این چند سال هم هنوز به یک شاهزاده قدرتمند، درست همون چیزی که اون میخواد تبدیل نشدم!

میدونستم که امپراطور هنوز هم من رو به چشم یه امگا میبینه نه وارث تاج و تختش ، پس چرا فقط همه‌ی اینهارو به تهیونگ واگذار نمی‌کنه ؟
اینکه تهیونگ پسر کوچیک تر و یه آلفای مقتدر و من ، بزرگترین پسرش یه امگام باعث سر افکندگیشه !؟.... قطعا هست !
ولی چرا این همه ساله که مردم و دربار رو برای تعیین ولیعهد منتظر‌ نگه داشته ...

بلافاصله برای شکستن سکوت طولانیش سرم رو تکون دادم و گفتم:
- مدت زیادی میگذره ... از دیدن دوبارتون خوشحالم امپراطور ، بهتره نیست بریم داخل؟
میخوام علاوه بر ملکه ، بانو سونهی و چانگ می رو هم ملاقات کنم !
سعی کردم جمله ام رو با لبخند تموم کنم...

مدت زیادی بود که ندیده بودمشون ، ملکه و همسر دوم امپراطور، بانو سونهی با وجود اینکه فرزندی نداشت بار ها برای دیدن من توی این چند سال به قصر کوچیکم اومده بود ...

و برعکس، ملکه چانگ می ، آخرین و کوچکترین همسر امپراطور ... مدت ها بود که اون رو ندیده بودم
آخرین باری که باهاش برخورد کردم دقیقا قبل از رفتنم از قصر بود !

بهم خبر دادن بانو چانگ می خواهر کوچیک ترم رو چند ماه بعد از رفتن من از قصر به دنیا آورد اما تابحال فرصت دیدنش رو نداشتم ؛ الان باید تقریبا 15 ساله باشه ... درسته!؟

امپراطور که به من اشاره کرد وارد محوطه داخلی قصر شد و پشت سرش ادامه دادم ...

به اطراف که نگاه می‌کردم تغییرات زیادی رو میدیدم ، وقتی اینجا رو ترک کردم تقریبا ده سالم بود و به هر طرف که خیره میشم خاطرات بچگیم هم همراهم قدم برمیدارن .

درخت های اطراف قصر ، معبد قدیمی ، دریاچه گیومچون ... همه اینها خاطره روز هایی رو برام تداعی میکنن که هیچکدوم از این اتفاقات نیوفتاده بودن !

درحالی که امپراطور به سمت در اصلی دربار میرفت با تعظیم کوتاهی خداحافظی و از اونجا دور شدم ...

کنجکاو بودم اون پسر که تمام بچگیم رو توی این قصر باهاش گذرونده بودم الان کجاست و داره چیکار میکنه ...؟
بعد از اون اتفاقات چه بلایی سرش اومد !؟ اصلا هنوز هم توی قصره؟...

تمام این سالها درحالی که توی قصر خودم میچرخیدم بهش فکر میکردم ؛ به اینکه اون هم الان باید توی دهه های بیست وهفت یا هشت سالگیش باشه !

به لطف تهیونگ از اتفاقات داخل قصر و تصمیمات دربار بی خبر نبودم اما راجع به اون ؛ سالهاست که دیگه چیزی نشنیدم !

جلوی اتاق ملکه ایستادم و منتظر شدم ورودم رو بهشون اطلاع بدن ؛ بعد از چند ثانیه بلافاصله وارد اتاق شدم و تعظیم کردم .
سرم رو که بالا آوردم با چشمهای خیس ملکه رو به رو شدم
- پسرم ...
درحالی که به سمتم اومد من رو در آغوش گرفت!

با این کار بالاخره حس کردم به جایی که بهش تعلق دارم برگشتم، به جایی که این همه سال بخاطر اتهامات بی اساس ازش فاصله گرفته بودم ؛ کنار خانواده ام ! ...

____________________________

To My Dear readers :
اینم از این 🧑🏻‍🦯
خب گایز کنار تایتل هر پارت سالی که توش این اتفاقات افتاده هست پس پیشنهاد میکنم قبل خوندن هرکدوم حتما به تاریخشون توجه کنید

تاریخ این قسمت مربوط به دوره "کوریو" که یکی از سه دوره چوسان کره اس بوده !

پارت ها نسبتا کوتاهن ، اگه با این موضوع مشکلی دارین حتما بهم بگیددد ♥️

سوالی چیزی ؟!
فعلا D:

two days and one second (Yoonmin)Where stories live. Discover now