part 9 (1850)

152 34 3
                                    

Writer :

آفتاب در حال طلوع بود و یونگی تا صبح به هرچیزی که ممکن بود مشکلی توی نقشه اش ایجاد کنه فکر می‌کرد و
تمام شب رو پلک روی هم نذاشته بود

میدونست که جونگکوک تبرئه نمیشه ؛ باید دنبال تمام کسایی که اون شب هانبوک سبز داشتن میرفت اما اصلا از اقامتگاهش هم بیرون نیومده بود!

حتی اگه مقصر اصلی رو هم پیدا می‌کرد، وقتی سرباز ها با شنیدن صدای گلوله هیچ کاری نکردن قطعا برای سکوتشون از اون فرد باج گرفته بودن !

چطور باید ثابت میکرد برادرش بی گناهه اون هم درحالی که امروز حکمش صادر میشد ...

به امید اینکه جونگکوک رو از این مخمصه نجات بده نگاهی به نامجون که پشت میز خوابش برده بود انداخت

مطمئن بود که میخواست چیزی بگه اما اون تمام شب رو به نقشه اش برای فرار برادرش گوش داده بود و کلمه ای حرف نزد !

دستی به صورتش کشید و از جا بلند شد
در اقامتگاهش رو باز کرد ،
سعی کرد هوای تازه رو وارد ریه هاش کنه اما بیشتر سوزش قلبش رو احساس کرد ...

Yoongi :

مراسم تدفین ملکه سونهی امروز انجام می‌شد و برای چند ساعت تمرکز همه قصر به سمت اون مراسم میرفت !

کمی جلوتر رفتم و نگاهی به اطراف انداختم
- سوکجین کجاست ؟ قرار بود اینجا باشه ...

اما با شک نگاه های خیره ای رو روی خودم حس کردم و به عقب برگشتم
- شاهزاده ... جیمین!؟

بنظر می‌رسید زمان متوقف شده !
اون هنوز هم همون شخص خیره کننده ای بود که توی ذهنم حک شده بود و حالا انگار که به واقعیت تبدیل شده ...

نمیتونستم نگاهم رو از روی اون چشم ها بردارم اما
بلافاصله رد نگاهم رو به سمت اقامتگاهم برگردوندم

دوباره تمام عصبانیتی که تا صبح سرکوبشون کردم به سراغم اومدن
این ساعت از صبح توی قصر راه می‌رفت؟
اگه یکی از افراد شاهزاده صاحب اون هانبوک بود چی ؟

درحالی که از دور به ندیمه ها دستور داد که همراهیش نکنن به سمتم اومد
و با هرقدمی که به من نزدیک تر میشد توی سکوت لب میزد :
- میخوام کمکت کنم بتونی برادرت رو ببینی مین !
میدونم که جونگ کوک بی‌گناهه!

وقتی شاهزاده خودش رو به من رسوند درحال فکر کردن به حرف هاش بودم اما هنوز هم نگاه خیره ندیمه هارو حس می‌کردم
از کجا میدونست ؟ اون از کجا انقدر مطمئن بود کوک بی‌گناهه؟
مگه اینکه کار خودش بوده باشه !؟

با مکث کوتاهی تعظیم کردم که شاهزاده سرش رو تکون داد و آروم زمزمه کرد :
- نمیتونم همراهت بیام ؛ حس میکنم اونها همه جا حواسشون بهم هست

two days and one second (Yoonmin)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora