بینوایان: " تهیونگ"
اینکه انقدر خوشحال بود و میخندید
و اینکه انقدر قشنگ بود وقتی میخندید
و اینکه انقدر دلم مشتاق بود وقتی که اون میخندید
اینا و خیلی چیزای دیگه باعث میشد دلم بخواد همش بخنده حتی شده قلقلکش بدم"نونا این خیلی قشنگه ازت خیلی ممنونم"
"عسلم اینو برات بافتم تا وقتیکه هوا سرده سرما نخوری"
"نونا میشه برا منم ببافی؟"
نمیدونم دقیقاً اون خرگوش شالگردن رو میخواد چیکار کنه
تا الآن یکبار ندیدم حتی تو سردترین هوا شالگردن بندازه
"البته آقای تمشک سفارش شالگردن شما با چندتا دونه توت فرنگی ثبت شد"نامجون با ظرف کیک ها وارد شد
"کادو هاتو باز کردی؟ هنوز کیک نخوردیم که"
جونگکوک دوباره درحالی که روی رونش ضربه میزد گفت:
"هیونگ بیا پیش من"
و بعد مثل قبل اصلاحش کرد و دستشو کنارش گذاشت و به اونجا اشاره کرد:
"ببخشید پیش من"نامجون ظرف هارو روی میز گذاشت
رفت جلوی جونگکوک ایستاد نیشخندی زد و بعد روی پاش نشست
"میبینم هی اصرار داری اینجا بشینم جای خوبیه واقعاً"
"پاشو هیونگ پام شکست از سنت خجالت بکش من یهچیزی گفتم حالا"بعد به جیمین اشاره کرد و ادامه داد:
"اینجوری رفتار میکنی سوگلیم فکر میکنه بینمون خبریه از دستم ناراحت میشه"
نامجون با ناراحتی و تعجب فیکی که به خودش گرفت گفت:
"یع...یعنی من سوگلیت نیستم؟ واقعاً که جونگکوک شی تقاص قلب شکسته من رو میدی"
و درحالی دستشو زیر چشماش میکشید از روی پای جونگکوک بلند شد و کنارش روی مبل نشست"واو هیونگ از کجا فهمیدی جورابم سوراخ شده و بهش نیاز دارم؟"
جونگکوک قیافه مفتخر و مغروری به خودش گرفت و ابرویی بالا انداخت
"بالآخره منم دیگه، میدونستم"
"خیلی ازت ممنونم"
"قابلتو نداشت"همه کادو هارو باز کرد و از همه تشکر کرد اما مال من رو هنوز باز نکرده بود و انگار قصدشو نداشت
مسخره بود اما استرس گرفته بودم که نکنه چون خیلی کم یا کوچیکه نخواد بازش کنهگل رو اصلاً پایین نیاورده بودم و توی اتاق بود
یهمقدار از اینکه جلوی جمع بهش گل بدم از اونجایی که رفتارش قابل پیش بینی نبود خجالت میکشیدمصدای اعتراض جونگکوک بلند شد:
"کادوی جینو باز کن دیگه منتظر چی هستی؟ بوسِ پشتیبان؟"
"هیونگ خیلی دقیق میدونی انگار که تو ذهن من هستی"
دوستم فکر میکرد مزه پرونیاش روی این موجود پرو هم جواب میداد
الآن تا بوس پشتیبان رو نمیگرفت بیخیال قضیه نمیشدسرشو نزدیکتر آورد و آروم گفت:
"زودباش جینی کوچولو باید زودتر باز کردن کادوها تموم شه بقیه منتظرن کیک بخوریم"
سعی کردم بخندم ولی فکرکنم الکی بودنش معلوم بود
دستمو روی سینهاش گذاشتم تا کمی هلش بدم و با همون خنده مسخره و الکی گفتم:
"خیلی بامزه بود حالا کادوتو باز کن چون شکمم خیلی واسه اون کیک بیتابی میکنه"
YOU ARE READING
the one I have waited for
Randomیه داستان کلیشهای... که صرفاً جهت اینکه تهجین خیلی کم پیدا میشه اینجا شروعش میکنم