و جینی وای به حالت
باید میرفتم حموم و خودمو از شر این احساس کثافت بودن راحت میکردم
بدون توجه به جونگکوک و کنجکاویم برای سر درآوردن از فاجعهای که اتفاق افتاده بود
با فکر به چطور مطرح کردن و توضیح دادنِ این بَلا برای تهیونگ سمت پله ها راه افتادموقتی خواستم از کنار جونگکوک رد شم بازمو گرفت و مانع حرکتم شد
"خوبی؟ چرا شبیه مُرده هایی؟"
با اشکی که دوباره توی چشمام جمع شده بود بهش نگاه کردم
آروم و زیرلب جوابشو دادم:
"از اینجا برو بعداً بهت زنگ میزنم"
"به چی زنگ میزنی؟ گوشیمو دزدیدن"انگشت شَست جونگکوک جلوی قطره اشکی رو که از گونهی چپم سمت چونهم راهی بود گرفت و ابروهاش توی هم گره خورد
"میخوای خفهت کنم که این قیافه رو به خودت گرفتی و حرف نمیزنی؟"
"ولم کن باید برم حموم"
بازو و گونهمو فشار داد با صورتی برافروخته و اخمآلود گفت:
"هیونگ زودباش بهم بگو چیشده"نمیتونستم بیشتر از این تحمل کنم و آروم حرف بزنم پس خودمو کشیدم عقب تا دستمو آزاد کنم و با صدای بلندی گفتم:
"ولم کن، دست از سرم بردار"
دست تهیونگ روی دست جونگکوک نشست و از من جداش کرد
"وقتی میگه ولش کن باید به حرفش گوش بدی"به سمت پله ها رفتم و راه اتاق رو درپیش گرفتم تا خودمو از این کثیفی نجات بدم
صدای عصبانی و هشدار دهنده کوک رو که هی ازش دور میشدم شنیدم:
"وقتی اینجوریه باید ولش کنم؟ چیکار کردی باهاش که میترسی بگه؟ ببین بچه وای به حالت بفهمم باعث این حالش تویی اونوقت از شخصی به اسم تهیونگ فقط یهخاطره توی تاریخ میمونه که درآینده به عنوان درس عبرت ازش یاد بشه"
"هیونگ نمیخوام جوابتو بدم ولی فکر نکن جواب ندارم بلکه فقط میخوام بهش وقت بدم تا خودش بهم بگه چیشده نه اینکه مجبورش کنم"
قبل از ورود به اتاق شنیدم که اینو گفت و با ورودم دیگه جواب جونگکوک رو نشنیدمبدون برداشتن لباس و حوله فقط سمت حموم رفتم
لباسامو یهگوشه انداختم تا توی فرصت مناسب آتیششون بزنم که هیچوقت نبینمشون
آب رو باز کردم قبل از اینکه آب گرم و سرد با هم درست ارتباط بگیرن و یهولرم مطلوب رو به پوستم ببخشن رفتم زیر دوشفقط زیرآب و به دیوار روبرو خیره بودم
و فقط اشکام پشت هم آبی رو که از بالا روی سر و بدنم میریخت رو همراهی میکردننگاهمو از دیوار روبرو گرفتم و سرمو پایین انداختم
با دیدن اون کبودیا میخواستم از اعماق وجودم فریاد بزنم اونقدر که گلوم زخم شه ولی نمیتونستم صدامو رها کنم حتی نمیتونستم هق بزنم فقط اشکام بودن که درد روحمو بروز میدادنمیخواستم پوستم رو محکم بشورم
اونقدر محکم که پوستم کنده شه و دوباره یهپوست جدید جاشو بگیره
اما هرچقدر دستم رو محکم تر روی بدنم میکشیدم فقط بدنم قرمز تر میشد و میسوخت
دستام خسته شده بودن و پاهام ناتوان
YOU ARE READING
the one I have waited for
Randomیه داستان کلیشهای... که صرفاً جهت اینکه تهجین خیلی کم پیدا میشه اینجا شروعش میکنم