بینوایان: "جین"
منِ توی آینه با لباسای کهنه و ظاهر آشفتهاش بهم دهن کجی میکرد ولی تنها کاری که از دستم بر میومد برداشتن شونه کنار آینه و مرتب کردن موهاش بود
"ببخشید لایق زندگی بهتری هستی ولی فعلا اوضاع همینه"
باید یهجوری دلداریش میدادم
کوله رنگ و رو رفته رو از روی تنها صندلی تو اتاق برداشتم و کتونیهای بی رنگ تر از کوله رو پام کردم و از اون اتاق که بهاصطلاح خونهس زدم بیرونواو بهتر از این نمیشد!
شروع یک روز عالی با آسمون نقنقو و ابرای گریون و البته من و چتری که چندان سالم نیست
برگشتم تا حداقل همون چتر رو بردارم چون این ظاهر پرفکت به خیس شدن نیازی نداشت به اندازه کافی غنی بوداینکه یکی از میله های چتر خمیده تر از بقیه بود یعنی شکسته؟
نه! البته که نه! این جدیدترین ورژن چتر تو بازاره
الآن چتر نصفه نیمه مده و از نگاه مردم پیدا بود چقد عاشق این مد هستناین کلکسیون با ماشینی که آب و گل تو خیابون رو بپاشه بهم تکمیل میشد اونوقت دیگه امروز به مصاحبه هم نمیرسیدم و همون شانس کمم برای کار از دست میدادم
خب انگار یهکوچولو شانس هنوز باهام یاربود چون این اتفاق نیوفتاد
البته اینکه من کنار خیابون نبودم و فقط توهم این اتفاق رو داشتم هم بیتاثیر نبودبالآخره به ایستگاه رسیده بودم خوشبختانه همینکه من رسیدم اتوبوس حرکت کرد و من جا موندم
پرفکت! چه زندگی میزونی
منتظر بودم و هنوز وقت داشتم
من جین 25 سال دارم.
تازگیا تصمیم گرفتم با پول کم برا کسی کار نکنم و از شغلم استفا دادم چون دیگه اصلا نمیتونستم کثیفی آدمای اون محیط رو تحمل کنم
البته من زیاد کاری به شیوه کاریشون نداشتم ولی بهداشت خوبی نداشتناتوبوس بعدی رسید سوار شدم و کرایه رو حساب کردم
بعد استفاء روز تموم نشده بود که با تماس خانوادهم از روستا یادم اومد باید یه پولی هم برا مادر و برادر کوچیکترم بفرستم و همونجا بود که فهمیدم بیشتر از هرچیز بنده پولم
برگشتم تا بگم که ' من هنوز هستم و شغلم رو دوست دارم ' اما انگار شغل خوب رو زمین نمیموندمن یک اتاق به وسعت یک لونه موش داشتم که توش یهصندلی ، یهمیز ، یهتشک و یهیخچال فسقلی جا گرفته بود
و اون آینه که از کنار آشغالی برداشتم؛ چرا مردم آینه به اون خوشگلی با گوشهی هلالی، زیبا و برنده که حاصل یشکست هنری بود رو دور انداختن؟
خلاصه که یهزندگی بیدرد و عالینزدیک ترین ایستگاه به مقصد نهایی پیاده شدم و حالا یهکوچولو پیاده روی که برا سلامتی لازمه
این زندگی انقد بیدرد بود که اجازه رفتن به دانشگاه رو بهم نداد و همینطور امکانِ داشتن یهشغل خوب.جایی که امروز میرفتم رو هم یکی از دوستام معرفی کرده بود یه دستیار میخواستن من حتی نمیدونم دستیار چی و یا کی
فقط میدونم به پولش نیاز دارم کارش مهم نبود بلکه پولش مهم بود
ESTÁS LEYENDO
the one I have waited for
De Todoیه داستان کلیشهای... که صرفاً جهت اینکه تهجین خیلی کم پیدا میشه اینجا شروعش میکنم