تولد بیبه!
تهیونگ با خواننده همکاری میکرد و همینجور که سعی میکرد آتیشی رو کنار رودخونه روشن کنه میخوند:
"I love you baby"
و من؟
من غرق شده بودم
محو تماشای تهیونگ با صدای بم و گیراش
"جینی این دومین باریه که میام کنار رودخونه چادر میزنم و جالب اینه که توی هر دوبارش تو کنارمی و این فضا رو خیلی دوست دارم"کمی خودمو از اون خلسه فاصله دادم تا جوابشو بدم:
"و من خیلی تورو دوست دارم"
از کنار آتیشی که تازه داشت جون میگرفت بلند شد و سمت من اومد
دستشو دورم حلقه کرد
"جینی نباید انقدر یهویی اینو بگی من نمیتونم ذوقمو کنترل کنم"مثل یهبچه کوچولو بود و تمام حالات روحیش توی چشماش معلوم میشد
لبخند زدم، خودمو جلوتر کشیدم
نرم و کوتاه لبهاشو بوسیدم
"و من خیلی وقتایی رو که نمیتونی ذوقتو کنترل کنی دوست دارم"لب پایینش گرفتار ردیف بالایی دندوناش شده بودن و دهنش با ذوق کش اومده بود
خال کوچیک روی دماغشو بوسیدم
"خیلی کوچولو میشی بعضی وقتا"
"من کوچولو نیستم"امروز تولدم بود و من درواقع یکسال بزرگتر شده بودم و عجیب بود داشت کمکم از اینکه تهیونگ بهم بگه ' کوچولو ' خوشم میومد
اما اون بچه انقدر از کوچولو خطاب شدن بدش میاد
"بله تو کوچولو نیستی حواسم نبود پاپا"صورتم رو با دستاش قاب کرد و کمی فشار داد
جمع شدن لپها و لبهامو احساس میکردم
چندبار محکم و پشت هم لبهامو بوسید و بعد لپمو آروم گاز گرفت
"چطوری انقدر خوشگل این کلمه رو میگی پاپی؟ دلم میخواد بخورمت"اون بچه کوچولو دوباره جاشو داده بود به این تهیونگ وحشی
"بیا جینی کوچولو رو بخور"
"جینی خیلی منحرف و بد دهنی فقط قبلاً رو نمیکردی"
"تو خودت هی به من میگی جینی کوچولو من فقط داشتم خودمو بهت تقدیم میکردم اینکه تو ذهنت رفت سمت دیگه نشونه انحراف توعه"
"آتیشم داره خاموش میشه باید برم پیشش"
"این یعنی کم آوردی؟"
"کی گفته؟ فقط گفتم آتیشم داره خاموش میشه"
"من روشنش میکنم نگران نباش"
"آتیشو؟"نیم نگاهی به آتیش تقریباً از دست رفته انداختم
"فکرکنم باید اون آتیشو بیخیال شی"
"پس میخوای منو روشن کنی؟"
"تو که شبیه آتش فشان فعالی اصلاً احتیاجی به روشن کردن نداری ولی محض اطلاع ما وسط آمریکا نیستیم انقدر راحت کنار رودخونه فوران کنی"
"این طبیعت خیلی خوشگله نه جینی؟"
"آره"
"حالا حدس بزن چی خوشگل ترش میکنه؟"معلوم بود میخواست ربطش بده به من و زیبایی من
و درنهایتش هم تولدمو تبریک بگه
و تا زمانی که اینجا سگ پر نمیزد از فرصت استفاده کنه و منو ببوسه
قابل پیش بینی بود اما زیبا و رمانتیک
پس برای اینکه موقعیت رو براش فراهم کرده باشم از هوشم استفاده نکردم و خودمو زدم به خنگی:
"چی؟"
YOU ARE READING
the one I have waited for
Randomیه داستان کلیشهای... که صرفاً جهت اینکه تهجین خیلی کم پیدا میشه اینجا شروعش میکنم