ولی تهیونگ که اینو باور نمیکرد
نگاهم به سقف بود و لبخند ناخواستهای از یادآوری تهیونگِ این مدت روی لبم بود
تهیونگی که از مشکلات و آرزوهاش بهم میگفت
از علاقهش به حیوونا و بچه ها
از اینکه دوست داشت یهمحیط بزرگ داشته باشه تا از بچه ها و حیوونا مراقبت کنه
از اینکه از بچگی هیچوقت توجه پدرش و عشق مادرش رو نداشتهتهیونگی که خیلی کوچولو بود اما به خیال خودش خیلی بزرگونه بود
آسمون دلم پر از ستاره های تهیونگ، رفتار تهیونگ، خنده های تهیونگ و هرچیزی که مربوط به تهیونگه بود
تهیونگی که همش مراعات میکرد و کارو آروم پیش میبردبا یادآوری این بخش لبخندم جمع شد و بازم به این فکر کردم چرا همیشه متوقف میشد
این احساس که من اونقدر خوب نیستم که بتونه ادامه بده و این فکر که شاید داره باهام بازی میکنه بهم چیره شدصدای پیام فکر و احساسم رو ناقص گذاشت
دستمو از زیر سرم برداشتم تا گوشیمو چک کنم
از طرف جونگکوک بود
"لطفاً بیا به آدرسی که برات لوکیشن فرستادم لطفاً زود بیا"نشستم، لحن این پیام منو میترسوند پس سریع زنگ زدم وقتی جواب نداد بیشتر نگران شدم
تهیونگ خونه نبود که بهش اطلاع بدم پس بهش زنگ زدم اما اونم جواب نداد
نمتونستم بیشتر از این معطل کنم ترس و نگرانی این اجازه رو بهم نمیدادهولهولکی شلوارمو از روی شلوارکی که پام بود پوشیدم و کت جینمو از پشت در برداشتم
هیچکس تو خونه نبود تا بهش اطلاع بدم
و همینکه در بسته شد یادم افتاد کلید برنداشتمدوباره به جونگکوک زنگ زدم اما بازم تماسم بیجواب موند
همینکه به خیابون رسیدم ماشینی که تاکسی بود جلوی پام ایستاد
درحالی که بازم شماره جونگکوک رو میگرفتم سوار شدم
ماشین حرکت کرد
و راننده سوالی نپرسید که کجا میرملوکیشن رو سمت راننده گرفتم
"آقا به این آدرس میرم"
راننده با نیشخند روی صورتش برگشت سمت من و گفت:
"میدونم کجا میری"
دستی از پشت روی دهن و دماغم رو پوشوند و تلاش من برای رهایی به بسته شدن چشم، تاریکی اطراف و متوجه نشدن چیز دیگهای ختم شدچشمام رو بااحساس کمی سوزش، درد و گرفتگی عضلات باز کردم
سعی کردم موقعیتم رو درک کنم و یادم بیاد چیشده و کجام
فقط چند ثانیه طول کشید تا همهچی تو ذهنم مرور بشههمه جا تاریک بود حس غریبگی میکردم
وقتی احساس کردم چیزی تنم نیست
و با دست کشیدن به بدنم مطمئن شدم، از اینکه نمیدونستم چه اتفاقی برام افتاده گریهم گرفته بود
سوزش های کمی که حس میکردم کنجکاوم میکرد تا بلند شم و برای روشن کردن این فضا تلاش کنمآروم خودمو به دیوار رسوندم و سعی کردم به جایی برخورد نکنم
روی دیوار دست کشیدم تا کلید برق رو پیدا کنم
بعد از کمی حرکت دستم بهش رسیدم و با فشردنش همه جا روشن شد
YOU ARE READING
the one I have waited for
Randomیه داستان کلیشهای... که صرفاً جهت اینکه تهجین خیلی کم پیدا میشه اینجا شروعش میکنم