P: 23

246 51 86
                                    

اولین بوسه؟!

چرا همیشه من اون بدبختی هستم که باید درو بازکنه؟
اصلاً چرا یکی این وقت صبح باید بیاد در بزنه؟
دستی به موهام کشیدم تا مرتب تر بشه
و کمی شلوارمو کشیدم بالا تا از افتادنش جلوگیری بشه
و درو باز کردم تا اونی که پشت در بود بیخیال سوراخ کردنش بشه

این چه شوخی مسخره ای بود؟
اگر هم خواب بود این چه خواب مسخره ای بود؟
یه‌دسته گل بزرگ از لاله قرمز که پا داره
الآن یعنی اون گلا بودن در میزدن؟

"جینی برات از گلایی که دوست داری گرفتم"
مغزم تازه فهمیده بود که دسته گل نمیتونه پا و قدرت تکلم داشته باشه و اون تهیونگ عوضیه این وقت صبح مُخِل خواب و آسایش من شده
درو محکم بستم و برگشتم داخل

دیروز وقتی برای ناهار ندیدمش و مادرم گفت 'همون موقع که از اتاق خارج شده بود رفته' فکرکردم شاید بهم فرصت داده تا ببخشمش ولی بودنش اینجا این وقت صبح و مردم آزاریش نشون میداد که قصدش چیز دیگه‌ای بوده

صدای در دوباره بلند شده بود
"جینی درو باز کن"
بازم صدای در
"جینی ببین برات چی گرفتم"
"هیونگ بیا اون در رو باز کن دیگه با تو کار دارن"
"جینی درو باز کن دیگه"
و بازم صدای معترض برادرم همراه با گریه فیک از توی اتاق بلند شد:
"هیونگ لطفاً درو باز ‌کن تا اون دارکوب خفه شه و از کوبیدن به در دست برداره من خوابم میاد"

مجبور بودم درو باز کنم قبل از اینکه همسایه ها هم به صداش اعتراض نکن
گل رو انداخت تو بغلم و با لبخند بزرگی گفت:
"برات گل گرفتم"
"شاید باورت نشه اما کور نیستم"
"اصلاً همچین چیزی نگفتم چشمای به اون نازی اگه کور بودن که عاشق من نمیشدن"

من یادم نمیاد اعتراف کرده باشم
یعنی اینکارو کردم؟
"پرو پیش روانپزشک تو باید درمان بشی تعادل روحی نداری"
خواستم درو ببندم ولی مانع شد
"بزار بیام تو گرسنمه میتونیم باهم صبحونه بخوریم و بعد درباره روانپزشک صحبت کنیم"
"نه نمیتونیم چون اینجا خونه منه و من تورو دعوت نکردم"
"پاپی متاسفم اما من به دعوت تو نیاز ندارم چون مامانت اینکارو کرده"

بعد با صدای بلند تری گفت:
"سلام مادرجون صبح زیباتون بخیر"
دسته گل رو از دست من گرفت و سمت مادرم حرکت کرد
"براتون گل گرفتم امیدوارم دوستش داشته باشید"

مادر گل هارو با ذوق ازش گرفت
تهیونگ رو به آغوش کشید و روی موهاش رو بوسید
"ایگو... پسر قشنگم این وقت صبح برام گل آوردی؟"
"بله و جین فکر میکرد سرخود اومدم"
این یعنی مامان دعوتش کرده بود و وای بحال منکه مهمونشو پشت در نگه داشتم

مادرم دستش رو از پشت تهیونگ برداشت همونطور که با اخم برای من خط و نشون میکشید گفت:
"چرا؟ پشت در موندی؟ ببخشید پسر، من خوابم کمی سنگینه و اتاقم از در فاصله داره"
"پشت در که نموندم در واقع فکر کنم جین دچار سوتفاهم شده بود"
"جین چرا دوستتو پشت در نگه داشتی؟"

the one I have waited forWhere stories live. Discover now