دلبرا مضطرب و با تردید لبخند تصنعی ای روی لبش نشوند و نگاهشو بین ییبو و جان چرخوند.
دلبرا : ببخشید جناب وانگ نمیدونستم معشوقه دارین متاسفم
سریع گفت و بعد از احترامی ک گذاشت به سمت ماشینش رفت و از عمارت رفت
جان متعجب از رفتار دختر که تا دو دقیقه پیش داشت میگفت کیه و چیکارس و الان با حرف ییبو اینجوری فرار کرد نگاهی به ییبو که حالا داشت نگاهش میکرد انداخت. « یعنی انقدر ترسناکی؟ »
ییبو سمتش اومد از کرواتش گرفت و جان رو سمت خودش کشید . لباشونو روی هم کوبید و دست دیگه اشو پشت کمر جان گذاشت. جان به چشم های بسته ی پسر جلوش نگاه میکرد و میخواست عقب هولش بده اونا تو حیاط بودن و هر کسی ممکن بود ببینتشون ولی بعدش زنده میذاشتش؟؟
ییبو بعد از بوسیدنش سرشو روی شونه ی جان گذاشت و بغلش کرد. بدنش کاملا داغ بود و جان اینو حتی از روی لباس هاشون میتونست بفهمه
ییبو : میخوام...
جان : چی؟ چی میخوای ارباب؟
با سکوت ییبو اه کلافه ای کشید و به ی بدبختی ییبو رو روی صندلی نشوند تا خودش بره ییشینگ رو بیاره اما ییبو از پاش کشید و با از تعادل خارج شدن جان کمرشو گرفت و روی پاهاش نشوندش. جان سرشو سمت ییبو چرخوند و با دیدن قیافه اش با عجز گفت
جان : ارباب بزار برم به ییشینگ بگم بیاد یکی میاد میبینه برا خودت بد میشه بابا اه
ییبو سر جان رو پایین اورده بود و در حال گاز گرفتن گردن جان بود.
جان : اه.. ارباب... اخ... ارومتر.. چرا انقدر خشنی بابا فلز ک نیست گوشته.... الان یکی میاد اربا...
ییشینگ : چیکار میکنین شما؟
جان چشم هاشو سمت ناجی ای که اومده بود نجاتش بده برگردوند ولی نمیتونست وقتی ییبو گردنشو گرفته و گاز میگیره پشتشو ببینه. با دستش اشاره کرد که ییشینگ بیاد نزدیک و جلوش قرار بگیره.
بعد از اومدن ییشینگ به ییبو اشاره کرد.
جان : همیشه وقتی مست میشه انقدر وحشیه؟ گردنمو به قصد خوردن داره گاز میگیره
ییشینگ چشم هاش درشت شد... ییبو مست کرده بود؟؟
ییشینگ : مسته؟ کی؟ کجا؟ اون اصلا مشروب نمیخوره ...
جان : وای ییشینگ ترو جونت فقط اربابتو ازم دور کن گوشت گردنمو کند به مسیح
ییشینگ نزدیک اومد و دماغ ییبو رو گرفت. ییبو یکم تقلا کرد اما کم کم با کمبود اکسیژن گردن جان رو ول کرد و جان به سرعت نور گردنشو گرفت و از روی پای ییبو بلند شد.
ییشینگ : کدوم گوری میری بیا اینو ببر اتاقش
جان : چجوری از بین اینهمه ادم؟؟؟؟؟
YOU ARE READING
𝑮𝒆𝒏𝒋𝒊 (𝑩𝑱𝒀𝑿)
Fanfictionشیائوجان نخبه ای که بخاطر بازیگوشیش برده ی رئیس مافیای اسلحه میشه... شیائوجان : رئیس برده به این سکسی ای جذاب تر نیست که خودت لباسامو تو تنم پاره کنی؟ نمیخواست دست هاش که حالا لرز خفیفی از ترس گرفته بودن رو ییبو ببینه ییبو : اونقدراهم تحفه ی گران...