ییبو چشم هاشو باز کرد و کش و قوسی به بدنش داد. نگاهشو به طرف دیگه ی تخت که خالی بود داد و اخمی کرد ک سردردشو تشدید میکرد.
انگشت شست و سبابه اشو روی گیجگاهیش گذاشت و از روی تخت بلند شد و به سمت سرویس رفت اما با قفل بودن در دستی توی موهاش کشید و تقه ای به در زد.
ییبو : بیا بیرون میخوام برم دوش بگیرم بو گند مشروب میدم
با نشنیدن صدا خواست دوباره در بزنه که در باز شد و قیافه ی جان با چشم های قرمز جلوش نمایان شد.
جان چیزی نگفت و سعی کرد بدون لنگ زدن به سمت تخت بره اما این باعث نمیشد ییبو متوجه اش نشه.
ییبو : چته؟
با نشنیدن جوابی از جان بیخیال وارد سرویس شد و مشغول دوش گرفتن شد
بعد از پیچیدن حوله دور کمرش از حموم بیرون اومد و به جان ک روی تخت دراز کشیده بود نگاهی انداخت. سمت کمدش رفت و لباس پوشید.
ییبو : نمیخوای بگی چ مرگته ک هم چشات قرمزه هم لنگ میزنی؟
جان : یادت نمیاد؟
ییبو : چیو؟
جان : دیشبو...
ییبو فک کرد و با عصبانیت پاشد و سمت جان چرخید.
ییبو : خوب شد گفتی!!! تو و اون دختر هرزه تو حیاط چ غلطی میکردین؟؟؟؟
جان : فقط همین یادته؟
ییبو : نخیر!!!! یادمه توعه عوضی داشتی باهاش مشروب میزدی!!! چیه فک کردی میتونی باهاش بخوابی و لذت ببری نه؟؟؟؟ هه خیال خام!!! تو هرزه ی من هستی و هرزه ی منم میمونی!!!!
جان چیزی نگفت چشم هاشو بست و چیزی نگفت. به اندازه ی کافی از دیشب گریه کرده بود دیگه بس بود براش!
ییبو که از بی توجهی جان عصبی تر هم شده بود سمتش رفت و یقه اشو توی مشتش گرفت و بلندش کرد اما هنوز چیزی نگفته بود که گوشیش به صدا در اومد. نگاهی به جان انداخت و روی تخت انداختش. سمت گوشیش رفت و جواب داد.
ییبو : چیه ییشینگ؟
ییبو : وات د فاک مگه ساعت چنده؟؟
نگاهی به ساعت روی میز انداخت و لعنتی زیر لب گفت
ییبو : سرشونو گرم کن با دیلان تا خودمو برسونم
تلفن رو قط کرد و با عجله سمت رگال لباس هاش رفت و بعد از پوشیدن کت شلوارش سمت جان برگشت.
ییبو : تنبیهت بمونه واسه بعدا. دارم برات!!
گفت و به سمت در رفت اما با قفل بودن در چند بار دیگه دستگیره اشو پایین کشید اما انگار واقعا در قفل بود.
سمت جان برگشت.
ESTÁS LEYENDO
𝑮𝒆𝒏𝒋𝒊 (𝑩𝑱𝒀𝑿)
Fanficشیائوجان نخبه ای که بخاطر بازیگوشیش برده ی رئیس مافیای اسلحه میشه... شیائوجان : رئیس برده به این سکسی ای جذاب تر نیست که خودت لباسامو تو تنم پاره کنی؟ نمیخواست دست هاش که حالا لرز خفیفی از ترس گرفته بودن رو ییبو ببینه ییبو : اونقدراهم تحفه ی گران...