دیلان با دیدن لرزیدن جان اخمی کرد و نگاهی به ییبو انداخت
دیلان : چیز جالبی جناب وانگ رو کشونده اینجا؟
ییبو : اومدم ببینم حال برده ام چطوره ایرادی داره؟
دیلان : حالا مشاهده کردین حالشو؟ییبو : خوب به نظر میرسه. اینطور نیست جان؟ حالت خوبه انگار
دیلان : اگه بری بیرون بهترم میشه
ییبو : یادم نمیاد بهت اجازه داده باشم اینجوری باهام گستاخانه رفتار کنی دیلان!
دیلان ساکت شد نمیدونست چی بگه اما اینو خوب میدونست که باید از جان محافظت کنه . میدونست برادرش روی قول هاش حساسه پس راهی که به ذهنش رسیده بود رو به زبون اورد
دیلان : بهم قول دادین کاری با جان نداشته باشین
ییبو : این در صورتی بود که به چیزایی که گفتم عمل کنی دیلان !
دیلان : من قبول کردم و گفتم که انجام میشن!
ییبو : اما تو الان داری وقتتو با ی برده هدر میدی!
دیلان : گه گه!!
ییبو : نیازه خدمه رو صدا کنم ببرنت توی اتاقت یا خودت راه رو بلدی؟
دیلان : فعلا کار دارم کارم که تموم شد میرم
جان : برو. میتونم از پس خودم بر بیام
دیلان : اما...
جان : برو
دیلان دستشو روی بازوی لخت جان گذاشت و کمی فشارش داد : مراقب خودت باش فردا تا 9 ساعت توی...
ییبو : بیرون دیلان!
با دست های مشت شده از جاش بلند شد و بیرون رفت. با رفتن دیلان حالا جان و ییبو تنها بودن و لرز جان هر لحظه بیشتر میشد
ییبو : انقدر ترسناک بود اون شب که اینجوری ازم میترسی که دیدنم باعث لرزیدنت شده؟
جان : اب... سرده.. بخاطر آب عه
ییبو سری تکون داد
ییبو : از توی وان بیا بیرون پس
با تمومی دردی که داشت از وان بیرون اومد و رو به روی ییبو ایستاد
ییبو به پسری که تماما لخت جلوش ایستاده بود نگاهی انداخت و با ی قدم فاصله ی بینشون رو پر کرد . جان خواست عقب بره اما دست ییبو که حالا کمرشو گرفته بود این اجازه رو بهش نمیداد
ییبو جان رو به سمت دوش هدایت کرد و با قرار گرفتن جان زیر دوش ، ییبو اب سرد رو باز کرد و با دو دست بازو های جان رو گرفت تا نتونه از زیر اب بیرون بیاد. تمام بدن جان از سرما میلرزید و دندوناش بهم میخوردن
ییبو : ازم خواهش کن تا کمکت کنم
جان : کم..ک..م... کن
ییبو : خواهش کن!
STAI LEGGENDO
𝑮𝒆𝒏𝒋𝒊 (𝑩𝑱𝒀𝑿)
Fanfictionشیائوجان نخبه ای که بخاطر بازیگوشیش برده ی رئیس مافیای اسلحه میشه... شیائوجان : رئیس برده به این سکسی ای جذاب تر نیست که خودت لباسامو تو تنم پاره کنی؟ نمیخواست دست هاش که حالا لرز خفیفی از ترس گرفته بودن رو ییبو ببینه ییبو : اونقدراهم تحفه ی گران...