𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔

299 61 38
                                    

جان دست و پا میزد و گریه میکرد تا خودشو از دست ییبو نجات بده اما ییبو ذره ای اهمیت نمیداد و همونجور روی زمین میکشیدش و به سمت پله ها میبرد.

جان : لطفا... ولم کن... بخدا خودش اومد... خودش نزدیکم شد... من... من گفتم بهم دست نزنه... رئیس من بهش گفتم...

با رسیدن به پله ها ییبو ایستاد، به سمت جان برگشت و بلندش کرد.گریه ها و التماس های جان هنوز ادامه داشت و این رو مخش رژه میرفت. عصبی تو صورت گریون جان داد زد.

ییبو : خفه شووووووو

با ساکت شدن جان اینبار اروم تر ادامه داد.

ییبو : بهت گفتم کسی جز من حق لمس کردنتو نداره. گفتم به دیلان نزدیک نشو. گفتم اگه عاشقت بشه آتیشت میزنم

به صورت گریون جان که با حرف هاش گریه هاش بیشتر میشد و از صورتش میتونست بفهمه که پسر جلوش بدجور ترسیده و میخواد براش توضیح بده ولی مگه برای ییبو مهم بود؟
مهم بود که اون بیگناهه؟
مهم بود که دیلان سمتش رفته و دیلان بهش علاقه پیدا کرده و دیلان بغلش کرده؟
هیچکدوم از اینا برای ییبو ذره ای اهمیت نداشت.
برای اون فقط دیلان مهم بود.
داداش کوچولویی که مادرش قبل مرگ بهش سپرده بود و از بچگی باهاش بزرگ شده بود.
فقط دیلان!!

یقه ی جان رو گرفت و جلو کشیدش. فقط چند سانت بین صورت هاشون فاصله بود.

جان چشم های اشکی و متعجبش رو به چشم های سرد و عصبی ییبو دوخت.

به این فکر میکرد که این چشم ها چرا باید انقدر سرد و یخی باشن چرا انقدر تاریکن اما در کمال تعجب احساس امنیت زیادی بهش میدن

این پسر هر بار بهش درد میداد اما چرا چشم هاش انقدر باعث میشن تا جان بخواد پسر جلوش رو به اغوش بکشه؟ چرا انقدر پر درد و تاریک ان؟

ولی... چرا این چشما بهش احساس امنیت میداد؟ امنیتی که حتی دیلانی که اینهمه مراقبش بود بهش نمیداد...

ییبو : دست از اینکه مثل احمقا بهم خیره بشی بر دار....

جان به خودش اومد و خواست حرفی بزنه که ییبو اینبار جدی تر ادامه داد.

ییبو : نیازی به توضیحاتت ندارم و هر چقدر هم توضیح بدی برام مهم نیست چون خودت برام ارزشی نداری!! نمیکشمت ولی بلایی بسرت میارم تا بفهمی تاوان حرف منو گوش ندادن چیه!!!

جان اب دهنشو با ترس فرو برد و حالا اونقدر ترسیده بود که صداش هم در نمیومد انگار ترس مهر سکوت به زبونش زده بود و اجازه ی سخن بهش نمیداد

ییبو همونطور که یقه ی جان دستش بود به جلو هدایتش کرد تا از پله ها پایین برن. اجازه نمیداد جان حرکت اضافی بکنه که البته با ترس و حالی که جان داشت هم عمرا میتونست.

𝑮𝒆𝒏𝒋𝒊 (𝑩𝑱𝒀𝑿) Donde viven las historias. Descúbrelo ahora