نو ووت!؟ نو کامنت!؟ سو...نو پارت.
تهیونگ از حرکاتش دست نمیکشید؛ او پاهایش را دو طرف پاهای جونگ کوک گذاشته بود و لگنش را با ران تو پر جونگ کوک تماس میداد.
به شدت وسوسه شده بود تا پسر را اذیت کند. دلش میخواست در حالی که تن برهنه اش را در دست میگیرد و التش را بین ران های قوی جونگ کوک قرار میدهد؛ به چشمان خیس از اشکش نگاه کند و غرق لذت داشتنش شود اما تکان خوردن های مداوم جونگ کوک، اجازه پیشروی در بازی شیرین را نمیداد.
تهیونگ اما سرسختانه حرکاتش را ادامه میداد؛ انقدر کشیدن التش به ران جونگ کوک را ادامه داد که پسرک خود را کنار کشید و پشت به مرد روی تخت خوابید تا از حرکات شرم اور مرد خلاص شود؛ خودش نمیدانست اما برای روح الوده ی تهیونگ، منظره ی زیبا تری را به نمایش گذاشته بود. پس تهیونگ پاهای جونگ کوک را بیشتر از هم فاصله داد و الت مردانه اش را به باسن گرد پسرک کشید.
-اجازه میدی برهنه ت کنم؟
+هوم..مم
جونگ کوک از حرکات تهیونگ ناخواسته خوشش امده بود؛ گونه اش را روی تخت گذاشت و پاهایش را ناخوداگاه بیشتر از هم باز کرد. تهیونگ این را اجازه ای از سمت پسرک در نظر گرفت و یکباره شلوارش را پایین کشید.-به کمر بخواب جونگ کوک.
زمزمه کرد و به سختی خودش را از ادامه دادنمنع کرد. جونگ کوک اما در انجام دادن دستور تهیونگ درنگ کرد؛ او نمیخواست صورت تهیونگ را حین انجام دادن ان اعمال ببیند.
در جایش بی جهت تکان میخورد و ناله میکرد که با برخورد سیلی دردناکی به باسنش مواجه شد.
+احمق!
کودکانه و بی پناه، به تهیونگ اعتراض کرد و جلوتر خزید..
-به کمر بخواب..تا اوج حماقتم رو نشون بدم.
ضربه ی دیگری به باسن جونگ کوک زد و باعث ریختن اشک های او شد. لطافت و حساسیت هایی بیش از اندازه داشت!
-زود باش گوکی.
او میتوانست پسر را بغلتاند و از تنش لذت ببرد اما فرمانبرداری اش را میخواست؛ دلش میخواست جونگ کوک اطاعتش کند و مقابل خواسته هایش ناایستد؛ پس در سکوت کمر بند چرمی اش را باز کرد و در دست پیچاندش. سپس لباس زیر نخی جونگ کوک را بین انگشتانش گرفت و ان را اهسته پایین کشید.
چشمانش با دیدن گردی باسن پسرک درشت شدند و لبخند حریصش؛ پهن تر. باسن جونگ کوک را سخت در دستانش فشرد و موجب خجالت پسرک شد.
+ بسه..بسه..آه.
ناله ها را نشنیده گرفت؛ سرش را به جلو خم کرد و پس از فاصله دادن لپ های باسن جونگ کوک از یکدیگر، اب جمع شده در دهانش را اهسته، روی حفره ی منقبض شده ی پسر ریخت.
YOU ARE READING
GUILTY FEET
Fanfiction" پاهای گناهکار " پسرک را دلبستهی خود ساخت و انقدر بوسیدش که گویی از لبهایش او را دار زده بود و سرانجام، مقابل چشمان خیسش که ملتمسانه نگاهش میکردند؛ در کلیسا حاضر شد و دیگری را به همسری خود دراورد.. جونگکوک خود را همچون خاکی میدید که تهیونگ ریشه...