تهیونگ از فرط سرما، دست هایش را در جیب شلوار سرمه ای رنگش میفشرد و گهگاهی به جونگ کوک که بسیار عجیب راه میرفت و دنبالش میامد؛ نگاه های شیطنت واری می انداخت و لبخند میزد.پسرک بیچاره ازرده به سبب وجود ان مایع لزج بین پاهایش، اهسته قدم برمیداشت و لب های باریکش را سخت و بی وقفه میگزید و در دل، حرف های ناخوش ایندی به تهیونگ بی رحم که اجازه ی استحمام نداده بود؛ میزد.
-تند تر راه بیا گوگی..هوا زیادی سرده؛ دلم نمیخاد مریض بشم!
+خفه باش!!
جونگ کوک به مرد بزرگتر که چهار متری جلو تر راه میرفت؛ زیر لب غرید. به دست دراز شده ی تهیونگ نگاه کرد و برخلاف میلش، قدم های سریع تری برداشته دست مرد را گرفت و مطمعن شد فشار زیادی به انگشتانش وارد میکند.
-چه پسر خوبی!
تهیونگ به صورت جمع شده ی بچه نگاه کرد و برای راضی کردنش، اهسته دستش را بالا کشید و بوسه ای به پشت انگشتانش زد.
+ نکن.
-خیلی خب..اینقدر بد اخلاق نباش!
تهیونگ به او که دستش را عقب نمیکشید اما از بوسه منعش میکرد؛ خندید و به کفش های بزرگی که به پا داشت؛ نگاه کرد. جونگ کوک نادان مثل همیشه، کفش های خود را در دست راستش گرفته بود تا از زمین گل الود حفظشان کند و کفش های مردانه و سیاه رنگ تهیونگ را به پا کرده بود. البته که او هیچ وقت راضی نمیشد تا کفش های عزیزش را الوده کند!
در ادامه ی مسیر نیز، سکوت بینشان حفظ شد. چرا که جونگ کوک اغاز کننده ی هیچ مکالمه ای نبود و غرق در خیال بودن تهیونگ، سکوت را تثبیت میکرد اما طولی نکشید که سرانجام هر دوی انها مقابل خانه پسرک بودند. تهیونگ زنگ در را زد و چند قدمی عقب رفت تا به هنگام باز شدن در، میزبان دید بهتری نسبت به او داشته باشد و البته، خوش چهره تر نیز دیده شود!
-بیا بالا.
تهیونگ رو به جونگ کوک که پایین پله ها نگران ایستاده بود؛ گفت و به محض شنیدن صدای قدم هایی سریع، کتش را مرتب کرد و سمت در برگشت.
« خدایا..بالاخره پیداش کردید! نزدیک بود از نگرانی بمیرم.
سویونگ بسیار بیچاره و اهسته زمزمه کرد و از خانه خارج شد.
-اطمینان داده بودم که پیداش میکنم؛ نگرانیت به جا نبود!
سویونگ از رفتن و فرار کردن جونگ کوک، چیزی به کوان نگفته بود. چراکه به هیچ وجه دلش نمیخواست پسرکش با تنبیه شدن، ازرده شود و حتی کمی در بیماری اش پیشرفت داشته باشد.
پس به اجبار تمام مدت در خانه مانده بود و تظاهر میکرد به خوب بودن و ظاهرش را ارام حفظ کرده بود و در دلش به کمک های تهیونگ و البته بازگشت خود به خودی گوگ اطمینان داشت.
ESTÁS LEYENDO
GUILTY FEET
Fanfic" پاهای گناهکار " پسرک را دلبستهی خود ساخت و انقدر بوسیدش که گویی از لبهایش او را دار زده بود و سرانجام، مقابل چشمان خیسش که ملتمسانه نگاهش میکردند؛ در کلیسا حاضر شد و دیگری را به همسری خود دراورد.. جونگکوک خود را همچون خاکی میدید که تهیونگ ریشه...