هر هفته از بین کسایی که بوک رو توی ریدینگ لیستشون میزارن و یا فالو میکنن و ووت نمیدن عده زیادی بلاک میشن.
گفتم که بعدا نگردید دنبال بوک.
در دفتر پدرش تا توانست، شیطنت کرد. بعد هم با گریه و زاری، کوان را راضی کرد تا اجازه دهد چند پرونده را همراه خود به خانه ببرد و مطالعه شان کند.
و طبق انتظار، اخر هم از فرط خستگی، به محض نشستن در خوردو یشان، به خواب رفت و نتوانست با خواسته های بیش از حدش، کوان را اذیت کند.
« امروز مزاحمت نشد؟
سویونگ حین انکه درِ اتاق پسرکش را باز میکرد تا کوان بچه را روی تخت بگذارد؛ پرسید...و خنده ی کوتاه کوان پاسخ را به او فهماند!
« بهتر بود برش میگردوندی خونه..
: فقط کافی بود بخوام برگردونمش...
مکث کرد تا بتواند با دقت و ارامش بیشتری از لباس های جونگ کوک کم کند تا راحت تر بخوابد و از انجایی که اتاقش کمی سرد بود؛ اجازه داد دستکش و شال گردنش باقی بمانند بمانند.
: تا اونجا رو روی سرم خراب کنه!
سویونگ به پرونده هایی که کوان در اتاق بچه گذاشته بود؛ نگاهی انداخت و عقب رفت تا همسرش هم به دنبال او از اتاق خارج شود.
« پرده های اتاقش رو بکش..تاریکی رو بیشتر دوست داره.
حین خارج شدن از اتاق گفت و کوان با سر تایید کرد.
: اجازه میدی استراحت کنم دردانه؟
البته که هر دوی ان ها میدانستند جونگ کوک با ان حجم از تکان خوردن ها بیدار شده اما..اگر دردانه دلش میخواست خود را غرق خواب بداند؛ چه کسی جرعت داشت خلاف ان را ثابت کند؟
: هوم؟
کوان رو به جونگ کوک که گوشه ی کتش را چسبیده بود؛ زمزمه کرد و بعد دید که مشت او ازاد میشود.
: مچکرم.
با خیال راحت ایستاد تا اتاق را ترک کند که...
گویا اشتباهی مرتکب شد!+ اه من بیچاره..هیچ کس اون رو نبوسید!
بی انکه چشم باز کند؛ ناراحتی اش را گفت و کوان که تا ان لحظه طبق دستورش عمل کرده بود..دلش نمیخواست به سبب بد برداشتن اخرین قدم، شماتت شود.
پس باز هم نزدیک او شد؛ یک زانویش را روی تخت گذاشت تا راحت تر خم شود و صورت بچه را در دست چپش گرفت. سپس فشردش تا لپ هایش حجیم شدند و چانه اش را بسیار صبور و ارام بوسید.
+ فاک.
کوان به محض رها کردن صورتش این را شنید و متعجب نگاهش کرد.
YOU ARE READING
GUILTY FEET
Fanfiction" پاهای گناهکار " پسرک را دلبستهی خود ساخت و انقدر بوسیدش که گویی از لبهایش او را دار زده بود و سرانجام، مقابل چشمان خیسش که ملتمسانه نگاهش میکردند؛ در کلیسا حاضر شد و دیگری را به همسری خود دراورد.. جونگکوک خود را همچون خاکی میدید که تهیونگ ریشه...