part 17

87 27 5
                                    

Chan pov
با کلی ناز کشی بکهیونو مجبور کرده بودم تابیاد به یه کافه تا بهش حرفامو بزنم .
واقعا گیج بودمو این بهترین کاری بود که میتونستم بکنم.
"خب میخوای تا فردا زل بزنی تو چشام پارک غول؟"
خندیدم.
"خب نه بک ببین من..من واقعا فرد مناسبی برات نیستم از طرفی گی هم نیستم "
چشامو بردم بالا و بهش نگاه کردم
برخلاف همیشه آروم نشسته بودو گوش می‌کرد.
"و خب تو خیلی بامزه و دوست داشتنی من مطمئنم فرد خیلی مناسبی برات پیدا میشه که دوستت داره و برات وقت میذاره نه مث من که تکلیفم با خودمم روشن نیس..میدونی که چی میگم"
بکهیون سرشو تکون داد.
"میدونم."
بهش لبخند زدم.
"ولی ماکه میتونیم دوست بمونیم نه؟"
بک خندید.
"اگه نخوایم باید بمونی پارک غول حقیر"
🍭🤍🍭🍭🤍🍭🤍🍭🤍🍭🤍🍭🤍🍭🤍🍭
Kyungsoo pov
یک ماه بعد...

یک ماهی گذشته بودو زندگیم واقعا تغییر کرده بود
واقعا با جونگین خوب بودمو دیگه از باهاش بودن خجالت نمی‌کشیدم.
ازطرفی اونم واقعا جزوی از خانوادم شده بود عموم هم از رابطمون باخبر شده بود به لطف بکهیون هراز گاهی بهم تیکه هایی مینداخت که واقعا تو جمع آب میشدم.
بابام مث پسرش با جونگین رفتار می‌کرد .
چانیول اونروز بعد از حرف زدن با بکهیون از همه خداحافظی کردو رفت لندن گفت اونجوری بره خودشو بک بهتره.
که البته بکهیون میگف که اونجا با دوست دختراش خوشه.
حتی مادرم هم دیروز برگشته بود که البته دلیل اونو میدونم چون امروز تولدمه
و من همش در تلاش اینم که نشون بدم نمیدونم.
البته که این ممکن نیست با داشتن دوستی به نام بیون بکهیون اعظم.
خیلی مشتاق بودم ببینم جونگین برام چی گرفته
💫🏡💫🏡💫🏡💫🏡💫🏡💫🏡💫🏡💫🏡
Kyungsoo pov
تو اتاق بودمو داشتم حاضر میشدم همه طبقه پایین دورهم جمع شده بودن.
چتریامو مرتب کردم که در اتاقم باز شد.
"چی شد؟نمیای پرنس؟"
جونگین اومد سمتم.
بهش لبخند زدم.
"خوب شدم؟"
دستشو گذاشت رو صورتم.
"عالی شدی"
و لباشو گذاشت رو لبام
که در باصدای بدی باز شد
بافکر اینکه مامان یا بابام باشن از هم دور شدیم.
"هووو نمیگید شاید یه سینگل به گور تو این خونه باشه؟"
بکهیون بود بعد عصبانی درو بهم کوبید.
خندیدیمو پیشونیهامونو چسبوندیم به هم.
در دوباره باز شد و ما بافکر اینکه بکهیونه از هم جدا نشدیم و چرخیدیم طرف در.
ولی کسی که از در داشت بهمون نگاه می‌کرد اصلا شبیه بکهیون نبود.
"اوه فک کنم بد موقع مزاحم شدم من میرم شما..آه به کارتون..اره برسید"
مامانم گفت و سریع از در خارج شد.
چشمام گرد شدو واقعا اب شدم.نباید اینجوری میشد
"واییی جونگ"
و سرمو گذاشتم رو شونش.
🍭💫🍭💫🍭💫🍭💫🍭💫🍭🐻💫🍭💫🍭
Kyungsoo pov
پشت کیک وایساده بودمو منتظر تموم شدن شمارش بودم که فوت کنم که دستی پشت کمرم قرار گرفت برگشتم به حونگین که کنارم بود نگاه کردم.
بهم لبخند زد
از اونطرف سهون بهم چشمک زد.
..۳.۲‌.۱
و باهم فوت کردیم.
یهویی سرم رفت تو کیک.
"بکهیونننن...عوضی..میکشمتت
و دنبال بکهیونن دوییدممم.
و همه بهمون خندیدن..
🍯💫🍯💫🍯💫
درست یک ساعت بعد که عموم و لوهان رفته بودن بکهیون که می‌خواست بمونه رو به زور رسونده بودن به خونش.
تو اتاق جلو اینه داشتم تیکه های باقی مونده کیکو از صورتم پاک میکردم.
در اتاقم باز شدو از اینه به جونگین نگاه کردم.
جونگین اومدو رو تختم دراز کشید.
"وای خدااا چقد بحث با پدر مادرت سخته همه چیو خیلی ریزبینانه میبینن."
"منظورت چیه"
بهش گفتم.
"هیچی"
و اومدو پشت سرم قرار گرفت
و دستاشو گذاشت رو پهلوهام.
از اینه به خودمون نگاه کردم.
"کادوتو نمیخوای پس؟"
و گردنبندیوکه روش حروف اول اسم هامون بود رو انداخت دور گردنم.با ذوق به گردنبند نگاه کردم و چرخیدم سمتش.
"جونگ..این.این خیلی قشنگه."
جونگین منو بلند کرد و نشوند روی میز.
"و؟"
دستامو انداختم دور گردنش و پیشونیم چسبوندم به پیشونیش
"و اینکه فک کنم بتونیم انجامش بدیم"
جونگین به شیطنتم خندید.
"اوه تو هنوز بچه ای کیونگسو عروسکاتو نگاه کن"
"یااا اذیت نکن جونگ"
و بعد لبهامون بهم گره خورد.
The End
💫🍯💫🍯💫🍯💫🍯💫🍯💫🍯💫🍯🍯💫
خب خب اینم از پارت آخر...امیدوارم خوشتون اومده باشه
خیلی خیلی ممنونم از اونایی که با ووتا و نظرایی که میدادن بهم انگیزه میدادن
من اولین بارم بود که فیک می‌نوشتم و اگه جایی بد بود به بزرگی خودتون ببخشید.
خیلی ممنون که تا آخر Just Family کنارم بودید.
دوستون دارم ابنباتیام💓💓🍭
..Mia..


Just Family[kaisoo]Where stories live. Discover now