part 4

139 45 10
                                    

Jongin pov
ولو شدم رو مبل. همش اون لحظه مث فیلم تو سرم پخش می‌شد. انقد عصبی بودم که حتی بی توجه به جینا برگشته بودم خونه.
میتونستم بگم حسودیم شده بود کاش من جای اون بودمو میبردمش بیمارستان. توی اون دوتاساعت هرچقدر تونسته بودم اونی که اصن نمی‌شناختم و نمیدونستم چیکارشه رو لعنت کرده بودمو به رگبار فحش بسته بودم (سهون بدبخت)🤣🤣
با صدای کوبیده شدن در ازجام پریدم و سمت در رفتم
با کاری که صبح کرده بودم مشخص بود کیه.
تندرو باز کردم که سیلی نسبتا محکی خورد تو گوشم.
از دمپاییای گندش مطمئن شدم خودشع
"هی آقای جنتلمن احیانا نمیدونی وقتی کسی رو میرسونی جایی باید برش گردونی؟ها؟"
هولم داد اونور و نشست رویکی از مبلا
دستمو گذاشتم رو گوشمو نشستم دقیقا روبروش
با یه نگاه مظلوم بهش خیره شدم ولی سگ شده بود.
"اصن میدونی بخاطر تو با دمپایی مجبور شدم برم دنبالش؟خیر سرم من تو شرکت ابرو دارم اگه یوخ یکی منو میدید چی؟ها فکر میکردی چی میشد اصن؟"
یکی از دمپاییاشو دراورد و زد تو سرم.
"اااخ"
"هااا؟اصن میدونی بخاطر تو مجبور شدم جریمه پارک ممنون بدم؟میمیری یکم اونور تر پارک کنی؟
اون یکی دمپاییاشو پرت کرد سمتم که خورد تو پهلوم.
و پاهامو جمع کردم تو خودمو منتظر حمله بعدی موندم.
"هی کیم جونگین عوضی یا همین الان میگی چه گوهی خوردی یا خودمو خودتو همینجا خاک میکنم."
گفت پاشو انداخت رو پاش.
پاشدمو صاف نشستم.
"هی مرتیکه دراز من وظیفه ندارم زندگیمو براتوی دراز تعریف کنم"
اومد پاشه کع گفتم.
"باشه باشه میگم"
بلند شدمو صاف نشستم.
"عامم خب یکی هس که..."
"ازش خوشت میاد و؟"
سریع پرید وسط حرفم
"خب"
گفتنش برام سخت بود یا اینکه شنیدنش برای اون عادی شده بود.
(ماشالله.چشمم روشن)🤣🤣

"که قراره بدبخت شه"
باز پرید وسط حرفم حرصم گرفتو بلند شدم.
"یاااا چرا هرکی قراره بامن باشه قراره بدبخت شع؟"
اونم پاشد روبروم وایساد.
"چون خاصیتتع"
"هی دراز یدیقه ساکت شو ببین چی میخوام بگم"
دوباره نشست و پاشو انداخت رو پاش و نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت.
"خب ازش خوشم میاد."
"چیزه جدیده ایا؟"
"خب؟"
پرسیدم
"خب که میخوام بدونم کیه "
"خبب یه دانش اموز"
پوکر گفتم.
"چی؟؟جونیگین یه بچع؟"
"چانیول اون بچه نیست و میتونه بره زندگیش تصمیم بگیره و من ازش خوشم میاد"
چش غره رف.
"مهم تو نیستی جونگ اونه که قراره بدبخت شه"
"میشه هی اینو نگی؟"
"نه"
جدی گف
"هوفف"
واقعا کلافه شده بودم.
"هوفف و کوفت"
چشامو چرخوندم. خیلی جلوی خودمو میگرفتم بلایی سرش نیارم.
"ببین دراز خان من ازش خوشم میاد و باید بدستش بیارم و توهم باید بهم کمک کنی "
"عمرا"
و زیر ناخوناشو تمیز کرد.
واقعا حرصیم کرده بود.
خم شدمو دمپایی بغلمو برداشت و کوبوندم بهش.
"میکنی.اینم طلبت"
بهش با پوزخند گفتم.
"هوی روانی چتهه!!"
"خوبببمممم..خیلیی خوبببب چااان"
و خمیازه عمیقی کشیدم.
بهم چش غره رف.
"پاشو اونور خرس احمق حالمو بهم زدی."
👕🩴👕🩴👕🩴👕🩴👕🩴👕🩴👕🩴👕🩴
Kyungsoo pov
وقتی رسیدیم خونه عموم اینا
در که باز شد لوهان پرید بغلم.
یهو عقب رف و نگاهی به صورتم انداخت.
لبخند مهربونی زد و با انگشتش زد به نوک دماغم.
"یااا کیونگ کوچولوی من چه بلایی سرت اوردن هومم؟"
بکهیون پوکر نگاهمون می‌کرد.
دیگه مث قبلنا هاج وواج با دهن باز نگاهمون نمی‌کرد.
عادت کرده بود.لبخند زدم
"خوبم باور کن لوهان"
"آآآ بکهیون تو خوبی عزیزم؟"
"عاممم بله زن عمو خوبم"
چشای هممون گرد شد نگاهی به بقیه کردم عموم کم مونده بود از خنده بترکه
بابام ابروهاشو داده بود بالا و بکهیون انگار که تازه فهمیده چه گندی زده خم و راست شد.
"عاه ببخشید بخشید حواسم نبود از دهنم پرید."
لوهان لبخندی زد
"مشکلی نیس عزیزم رسما عادت کردم بیاید داخل"
و یه نیشگون از پهلوی سهون گرفت.
"آا سوهو تو خوبی؟رنگت پریده!"
"خستم لوهان خسته امیدوارم غذات خستگیمو از بین ببره"
همه خندیدیم رفتیم داخل.
💓📒💓📒💓📒💓📒
Kyungsoo pov
شب وقتی برگشتیم و بکهیونو رسوندیم خونشون.و بعد مامانم زنگ زده بود و کلی به خاطر سربه هوا بودنم و سرکوفت به بکهیون وغیبتاش از عمو و لوهان که چرا دیر اومدن دنبالم.
و بعد کلی گریه و ابزار نگرانی و اینکه سعی میکنه تا آخر هفته برگرده ...روتخت دراز کشیده بودم و به سقف خیره بودم.
دلیل این قلدریای کریس و دارو دستشو نمیفهمیدم رسما هرروز یه جنگ راه مینداخت.
و به خاطر اینکه خوانواده پولداری داره و تو مدرسه سهم دارن اخراجش نمیکردن.
یهو ذهنم رفت سمت کسی که کمکم کرد.
نمی‌شناختمش توجهی نکردم اصن کی تاحالا توجه میکردم؟باید تمرکزمو جمع میکردم بره اومدن مامانم‌.
اره همین خوبه.
و خوابیدم واقعا خسته بودم.
🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚
Jongin pov
دراز کشیده بودم و بازم ذهنم مشغول بود نمیدونستم باید چیجوری بهش نزدیک بشم.
اصن از من خوشش میاد؟ اصن گی بود؟نکنه اون پسره دوس پسرش بااشع؟
و غلت زدمو خندیدم.
"هرهر اصنم بامزه نبود"
🤍💫🤍💫🤍💫🤍💫🤍💫🤍💫🤍💫🤍💫
خب ابنباتا اینم از پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد نظرتونو راجب کاراکتر جینا چیه؟منکه خیلی دوسش دارم بدبخت همش فحش میخوره..🤣🤣
نمیدونم این افسانه که میگه "اگه کسی یهویی بیاد تو ذهنت یعنی اونم داره به تو فکر میکنه" رو شنیدید یانه
ولی بنظرم خیلی شبیه آخر این پارت بودو دوستش داشتم.
ووت یادتون نره..
🍭🍭📃📃🍭📃🍭
...Mia...

Just Family[kaisoo]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz