دکتر با دیدن وضعیتش لبخندی زد و سر جاش نشست و کمی جاشو راحت کرد انگار خیلی حرف برای گفتن داشت
+حالتون چطوره آقای جئون؟.
–خوبم فقط میشه سریع تر برید سر موضوع اصلی من باید باهاتون حرف بزنم.
بهرحال اون اینجا نبود که ببینه جواب آزمایش مثبته یا منفی چون براش فرقی نمیکرد و خیلی وقته که تصمیم گرفته بود جیمین رو پیش خودش نگه داره اون عجله داشت اما دکتر با حوصله لبخندی زد
+بزار اول من توضیحاتم رو بدم و اگه به چیزی که میخوای نرسیدی اونوقت میتونیم حرف بزنیم چون تقریبا حدس میزنم درباره چی میخوای حرف بزنی.
لبشو تر کرد و نفس عمیقی کشید تا به وضع آشفته اش کمی سر و سامون بده
–قبوله.
+مطمعنم از وقتی که باهاتون تماس گرفتن و گفتن که جواب آزمایش شما بابت یه سری تحقیقات دیر تر به دستتون میرسه نگرانی شما چند برابر شده ، درک میکنم اما شما خوش شانس بودید که پرونده جیمین دست من افتاد...میدونستید اون یه هایبرده؟.
طولی نکشید که چشماش گرد شد و ابرو هاش بالا رفت و تمام استرس اون تبدیل به تعجب و حیرت شد
–های...هایبرد ؟! این امکان نداره مگه ما داریم توی کتاب قصه زندگی کنیم.
+خونسرد باشید آقای جئون حتما تا الان باید متوجه رشد غیر طبیعی جیمین و رفتار بالغانه ی اون شده باشید مگه نه؟.
با اشاره ی دکتر به موضوعی که اون درباره اش نگران بود کمی نیم خیز شد و تند تند شروع به تایید کرد
–دقیقا...روزای اول نه اما الان اون خیلی سریع داره رشد میکنه تمام نگرانی من همینه اگه انقدر رشد کنه که...
+زود تر از شما بمیره؟!.
نگاهی به چهره ی مرد کرد که مطمعن بود و لبخند روی لبش نشون نمیداد که میخواد خبر بدی رو بده انگار اون واقعا جواب تمام سوالش رو میدونست
–میشه برام توضیح بدید موضوع چیه؟.
دکتر که حالا تمام هوش حواس اونو به خودش جلب کرد بود لبخند عمیق تری زد و ساق دستاش رو روی میز گذاشت
+این که اون بچه ی شما نیست کاملا روشنه اما بعید میدونم پدر مادری داشته باشه حتما تصور شما از یه هایبرد یه انسان با گوش و دم گربه ست درست همون چیزی که توی قصه ها خوندیم ، من اطلاعات دقیقی از هایبرد ها ندارم فقط شرایط جیمین رو به هایبر تشبیه کردم نمیشه گفت دقیقا یه هایبرد باشه ، بزارین فقط خیالتون رو بابت نگرانیتون راحت کنم ، هایبرد ها سن و سال مشخصی ندارن احتمالا جیمین همینطور به رشد کردن ادامه میده تا وقتی که به بلوغ جنسی برسه و بعد از اون رشدش مثل یه انسان عادی میشه این خصوصیاتش اونو شبیه یه هایبرد میکنه.
YOU ARE READING
من از بچه ها خوشم نمیاد
Short Storyچیزای کوچولو و کیوت همیشه دوست داشتنی ان ، نمیتونن دردسر ساز باشن... اما این زندگیه جئون جونگکوکه؛ حتی یه موجود کوچولوی نیم وجبی هم میتونست براش تبدیل به یه مصیبت بشه یا نعمت!!! •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ...