کاش جیمین الان اینجا توی بغلش بود گرمی لذت بخشش بهش آرامش میداد یا حداقل کاش دستای کوچیکش رو توی دستش داشت تهیونگ بد موقعه اونو با خودش برده بود
–اون بچه ی من نیست...یه شب توی خونه ام پیداش شد.
انتظار داشت سکوتش پایان بخش این مکالمه باشه اما سونمین منتظر بود
+خب؟! پس چرا هنوز نگهش داشتی؟.
–همین امروز جواب آزمایشش رو گرفتم...سونمین ببین(لبشو با زبونش تر کرد)تو دختر فوق العاده ای هستی خب من...تو منو میشناسی من اصلا توی مقدمه چینی خوب نیستم...من فقط براش آماده نیستم یعنی بیخیال اون برنامه شدم و باور کن این به این معنی نیست که تو مشکلی داری...امیدوارم مثل همیشه درک کنی.
+من حداقل باید بدونم چی شده؟تو یهو غیبت میزنه و بعدش با یه بچه برمیگردی و میگی از برنامه ات منصرف شدی من نمیفهمم...
+جونگکوکییی...
با جیغ جیمین که از روی خوشحالی بود به پشت سرش برگشت جیمین با یه کلاه خرگوشی روی سرش که بخاطر گشاد بودنش یکی از چشماشو پوشونده بود با نوشیدنی توی دستش در حال دویدن به سمتش بود بی توجه به کثیف شدن زانو هاش روی زمین نشست تا هم قد جیمین بشه و اون بلافاصله خودش رو توی بغلش انداخت عاشق لحظاتی بود که جیمین با تمام توانش سعی میکنه اون بغل کنه عقب رفت تا کلاه روی سر جیمین رو مرتب کرد تا روی چشمش نباشه
–چه خوشگل شدی؟! پس تهیونگ کجاست بیبی؟!.
قبل از اینکه جیمین جوابی بده با صدای یوری به خودش اومد که داشت به سمت اونا میدوید یوری یکی از کار آموزای کم سن اما با استعداد بود و اون حمایتش رو ازش دریغ نمیکرد یوری با رسیدن بهشون تعظیم سریعی کرد
+جونگکوک شی...خیلی خوشحالم برگشتین(مشتاشو جلوی دهنش گرفت تا جیغ نزنه) و کیوت ترین موجودی که دیدم رو با خودتون آوردید.
خندید و مشغول مرتب کردن موهای جیمین شد که دو دستی نوشیدنیش رو گرفته بود و با چشمای گردش داشت نی رو میمکید
–منم خوشحالم...طراحیت تا کجا پیش رفت من هنوز منتظرم ببینمش.
+کامله...ولی بعدش میشه بزارید کمی با جیمین بازی کنم؟ می تونم استدیو رو نشونش بدم.
ابروهاشو بالا انداخت و به جیمین نگاه کرد
–چه زود دوست شدین.
جیمین با ذوق نی رو از دهنش دور کرد و سرشو تکون داد و باعث شد گوشای خرگوش کلاهش تکون بخورن
+اون بهم این کلاه رو داد.
یوری با خجالت دستی توی موهای کوتاهش کشید
+در واقع تنها چیزی بود که تو اون لحظه برای پیشنهاد دوستی داشتم.
–یوری نمیدونی تهیونگ کجاست؟من جیمین رو سپرده بودم دست اون.
YOU ARE READING
من از بچه ها خوشم نمیاد
Short Storyچیزای کوچولو و کیوت همیشه دوست داشتنی ان ، نمیتونن دردسر ساز باشن... اما این زندگیه جئون جونگکوکه؛ حتی یه موجود کوچولوی نیم وجبی هم میتونست براش تبدیل به یه مصیبت بشه یا نعمت!!! •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ...