نمیخوام از دستش بدم {3}

547 126 9
                                    

صدای کلید در خونه باعث نشد دست از آشپزی بکشه مطمعنا تهیونگ بود تقریبا یه هفته پیش بود که با یه کلید یدک توی دستش وارد خونه شد چون اون بغیر از ساعات کار و خوابش میومد اینجا برای اون فرقی نمیکرد چون اون بهرحال میومد اینجا تا تمام وقتش رو با جیمین بگذرونه پسر شیرینی که تازگی ها باعث شده بود اون بیشتر از ده دقیقه برای درست کردن غذا توی آشپز خونه باشه خونه ی تمیز تری داشته باشه بخاطر بازی جیمین و هر روز صبح بجای دیدن یه شخص غریبه توی تختش با یه جسم کوچولوی گربه مانند که تو بغلش مچاله شده بود مواجه میشد فقط یه چیز در موردش اونو روز به روز نگران تر میکرد جیمین به طرز عجیبی داشت زود رشد می کرد چیزی که اون میدید برای بیست روز غیر قابل باور بود صدای جیغ و خنده های جیمین باعث میشد ناخوداگاه لبخند بزنه و برای دیدن خنده اش از آشپز خونه بیرون بره اما با دیدن دلیل خنده های جیمین درجا اخم کرد و داد زد

–تهیووونگگگگ...سرتو از زیر پیرهنش در بیار.

تهیونگ با تعجب سرشو بالا آورد و جیمین بلاخره دست از خندیدن کشید

+دارم باهاش بازی میکنم به تو چه.

–گفتم خوشم نمیاد اینجوری غلغلکش میدی.

+امروز عصر که جواب آزمایشش رو گرفتیم میبرشم پیش خودم از شر غرغرات راحت میشم بابا بزرگ.

–تو خیالت.

تهیونگ اداشو در آورد و نگاهی به پاهای لخت جیمین کرد

+هوا سرده تو یه شلوار براش نخریدی که اینجوری نگرده.

جیمین با این حرف با عصبانیت و تخسی ناله ای کرد و پاهاشو روی زمین کشید تا از تهیونگ دور بشه

+امممم...نمیخوام نمیخوام.

این موضوع برای اونم رو اعصاب بود میخواست به اون رونا چنگ بزنه و بین انگشتاش فشارش بده اما احساس بدی از این‌ افکارش داشت جیمین وابستگی زیادی بهش پیدا کرده بود و به طرز عجیبی این وابستگی به اونم سرایت کرده بود میترسید نگاهش یا افکارش علاقه معصومانه این بچه رو لکه دار کنه جیمین به هر لفظی اونو صدا میزد اِلا پدر اون خودش هم نمیتونست یه همچین دیدگاهی نسبت به رابطشون داشته باشه این فقط موضوع رو عجیب و عجیب تر میکرد سرشو تکون داد و دستاشو بهم قفل کرد

–ما این بحثا رو پشت سر گذاشتیم تعداد شورتاش از شلواراش بیشتره نمیزاره براش شلوار بگیرم.

تهیونگ خندید و مچ پاهای جیمین رو که داشت خودش رو دور میکرد گرفت و به سمت خودش کشید شروع به غلغلک دادنش کرد و باعث شد صدای جیغ و خنده های جیمین دوباره بالا بگیر

+حقم داره شلوار نپوشه...دوست داره پاهای کوچولو و خوشگلش رو نشون بده هااا...پا کوچولوووو.

با قیافه پوکری به تهیونگ نگاه کرد که بدون توجه به حرف اون بازم داشت جیمین رو غلغلک میداد جیمین بین خنده هاش پاهاشو تکون میداد و سعی میکرد خودشو دور کنه

من از بچه ها خوشم نمیاد Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt