نگاهی به بچه انداخت که الان آروم شده بود سرشو آروم چرخوند و از توی گودی گردن تهیونگ بیرون آورد و با چشمای براق و نگاه معصومش بهش نگاه کرد اون نباید فراموش میکرد که اون فقط یه بچست حتی اگه پدر یا مادری هم داشته که این کار رو کردن اون چیزی نمیدونسته که باهاشون مخالفت کنه پس چطور میتونست از دست این موجود بامزه و دوست داشتنی عصبانی باشه اون بچه از وقتی که اومده بود درخواست چیزی نکرده بود حتی حرف نزده بود با وجود این که بهش میخورد حداقل چهار سال داشته باشه به خودش اومد و دید که چقدر پشیمونه اما کمی دیر بود تهیونگ با اخم بچه رو چرخوند و صورتش رو از دیدش پنهان کرد
+کافیه ، دیگه اونطوری بهش نگاه نکن به اندازه کافی ترسوندیش.
قدمی به جلو برداشت تا چیزی بگه اما فقط دستشو کلافه به صورتش کشید و سمت اتاقش رفت و لباساشو عوض اما با صدای تهیونگ بل کل حواسش از لباس پوشیدن پرت شد و گوشاشو تیز کرد
+کوچولو به من نگاه کن...نترس ، منو ببین کسی اذیتت نمیکنه خب...آفرین پسر خوشگل حالا میتونی بهم بگی اسمت چیه؟
سریع جلو رفت و محکم به در چسبید تا بهتر بشنوه اولین چیزی که شنید صدای ناله ی آروم بچه بخاطر گریه اش و بود بعد صدای شیرین و دلنشینی که گفت
+دیمینی.
تهیونگ بعد از چند لحظه سکوت خندید ، به چی داشت میخندید اونم میخواست ببینه اما جلوی خودش رو گرفت باید یه بهونه پیدا میکرد سریع لباساشو شلخته پوشید و تو این بین با کوچیک ترین صدا به در می چسبید و گوش میداد سریع از اتاقش بیرون اومد در واقع نزدیک بود از اتاقش به بیرون پرت بشه اما خودشو کنترل کرد تهیونگ سرشو بالا آورد به پیرهنش که نصفش توی شلوارش گیر کرده بود و یکی از پاچه های شلوارش که بالا رفته بود نگاه کرد پسر بچه داشت روی یه کاغذ با خودکاری که توی مشتش گرفته بود یه چیزی مینوشت و وقتی تموم شد سریع برگه رو دو دستی گرفت و تا اونجایی که میتونست دستشو دراز کرد و برگه رو سمت صورت تهیونگ گرفت نگاه هر دوشون به سمت بچه برگشت که با دست خط کج و کوله اش یه اسم نوشته بود
–جیمین؟!.
جیمین سرشو تکون داد و با صدای لطیف و آرومی حرف زد
+من دیمینی رو بیشتر دوست دارم.
تهیونگ جیمین رو بغل کرد و گونه اش رو بوسید
+چه اسم قشنگی.
–اسمش جیمینه؟!.
اما تهیونگ ترجیح داد عاقبت رفتار بدش رو بهش نشون بده پس بی توجه از جاش بلند شد و به در اشاره کرد
+من میرم ماشین رو از پارکینگ بیرون بیارم یه دستی به سر و شکلت بکش بیا پایین.
قبل از اینکه تهیونگ با جیمین که تو بغلش بود به سمت در بره قدمی به جلو برداشت
YOU ARE READING
من از بچه ها خوشم نمیاد
Short Storyچیزای کوچولو و کیوت همیشه دوست داشتنی ان ، نمیتونن دردسر ساز باشن... اما این زندگیه جئون جونگکوکه؛ حتی یه موجود کوچولوی نیم وجبی هم میتونست براش تبدیل به یه مصیبت بشه یا نعمت!!! •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ...