فضای خونه تاریک بود و چراغ های بیرون جور تاریکی داخل خونه رو میکشیدن صدای ناله های ظریف و مردونه ای که گاهی میون درهم آمیختگیشون اسمای همو صدا میزدن تنها چیزی بود که سکوت خونه رو بهم می ریخت لبشو از لب های دختر جدا کرد و عضوشو یه جا وارد دختر کرد با این کار بی خبرش دختر ناله ی بلندی کرد و به کمرش قوس داد
+آآآآههههه در رو باز کنننن.
بین حرکت کردنش لب هاشو از لای دندوناش بیرون کشید و با اخم به دختر که نمیتونست توی تاریکی صورتش رو ببینه نگاه کرد
–فاک...چی داری میگی؟...آه.
+در رو باز کن جوونگکوووووکککک.
با جیغ دختر و سیلی ای که بهش زد از روی کاناپه پرت شد پایین...درد بدنش و همینطور چیزی که توی کمرش فرو رفته بود باعث شد چشماشو باز کنه و بشینه حالا صدای مشتای تند تندی که به در میخورد رو به وضوح میشنید نور خورشید به چشماش سیخونک میزد با چهره ی خواب آلود و در هم کشیده اش نگاهی به کاناپه کرد هیچکس روش نبود و این فقط یه خواب بود
+جونگکوووووککک مگه چقدر طول میکشه که دختره لباس تنش کنه(لگدی به در زد)باز کنننن.
همونطور که با صدای خش دارش زیر لب غر میزد با درد از جاش بلند شد به سختی جای پاشو روی زمین پیدا کرد و بین اون همه وسایل قدم برداشت و به سمت در رفت در رو باز کرد که مشت تهونگ درست توی یه سانتی صورتش متوقف شد و صورتش جمع شد و عقب رفت
+عوق...باید از بوی گندت ممنون باشی وگرنه دماغتو داغون میکردم.
آروم لای چشماشو باز کرد و ناله ی خش داری کرد
–اممم اول صبحی چه مرگته اینطوری در میزن...
تهیونگ با صورت جمع شده اش هلش داد داخل و خودشم وارد خونه شد و در رو بست اما با دیدن وضعیت خونه دهنش باز موند وسایلای خونه هر کجا بودن الا سر جای اصلی خودشون و بدتر از اون خونه اصلا بوی خوبی نداشت طبیعتا یه آدم معمولی نمیتونست اونجا زندگی کنه
+بعید میدونم که این چند وقت رو داشتی زندگی میکردی(صداشو بالا برد) این چه وضعیه جونگکوک تو همین آشغالا میخوابی حقوق کوفتی ای که از استودیوت میگیری کفاف یه خانواده رو میده.
+این سبک زندگیه یه مرد واقعیه.
خرامان خرامان از کنار تهیونگ رد شد اما تهیونگ وقتی دید که اون اینقدر بی تفاوت و بی خیاله دندوناشو به هم فشار داد و لگدی به پشتش زد و صدای کلفتش رو بالا برد
+بهت می گم جمع کن خودتو گمشو برو دوش بگیر بو گندت خونه رو برداشته.
دستپاچه تعادل خودش رو حفظ کرد تا با صورت زمین نخوره و با داد تهیونگ سریع به سمت حموم دوید تا دوش بگیره تند تند لباساشو در آورد و قبل از اینکه اونا رو همینطوری روی زمین بندازه فریاد دوباره ی تهیونگ اونو از جا پروند
YOU ARE READING
من از بچه ها خوشم نمیاد
Short Storyچیزای کوچولو و کیوت همیشه دوست داشتنی ان ، نمیتونن دردسر ساز باشن... اما این زندگیه جئون جونگکوکه؛ حتی یه موجود کوچولوی نیم وجبی هم میتونست براش تبدیل به یه مصیبت بشه یا نعمت!!! •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ...