دوستم داشته باش {7}

509 115 6
                                    

تهیونگ پوفی کرد و با دیدن پاهای جیمین لبخند ناراحتی زد

+الان دیگه دوست داری شلوار بپوشی کوچولو.

اما جیمین بلافاصله واکنش نشون داد و ابرو هاشو بالا انداخت و لباشو جلو داد

+نمیخوام.

تهیونگ خندید و سرشو تکون داد شیشه ی توی دستش رو روی میز گذاشت جلو رفت و پیشونی جیمین رو بوسید

+با اینکه بزرگ شدی اما هنوزم یه بچه ای.

+جونگکوکی از بچه ها خوشش میاد.

تهیونگ و جیمین چرخیدن و بهش نگاه کردن اما اون اصلا متوجه نبود و به شدت مشغول درگیری با خمیری بود که بازیش گرفته بود صافت نمیشد

+اون دست و پا چلفتی از بچه ها متنفره(با انگشت ضربه ای به بینیه جیمین زد) فقط از تو خوشش میاد.

تهیونگ در مقابل نگاه کنجکاو جیمین که منتظر بود خیلی حرف ها رو بشنوه از جاش بلند شد و همونطور که آروم با خودش غر میزد و به سمت آشپزخونه رفت

+این یه گناهه بزرگه که دارم جیمینو می سپرم دست این احمق(داد زد)مگه آشغال گرفتی دستت دو دستی بگیرش.

تهیونگ تنه ای بهش زد و اونو کناری هل داد تا جای اونو توی پهن کردن خمیر بگیره نگاه حرصی و کج و کوله ای به تهیونگ انداخت و مشغول تکه تکه کردن مواد دیگه شد بعد از چند دقیقه با یاد آوری چیزی مکثی کرد و به تهیونگ نگاه کرد

–نوشیدنی گرفتی؟.

+آره برا جیمینم یه چیز واقعی گرفتم نه اون آب میوه های تلخ و ترشی که به خوردش میدی.

چاقو رو به تخته کوبید

–اون نوشیدنی های گازی رو بریز تو حلق خودت عمرا بزارم این چیزا رو نزدیکش کنی.

تهیونگ لباشو با حرص باریک کرد و سس رو با تمام قدرت روی خمیر ریخت

+لابد میخوای با پیتزا بهش آب میوه بدی؟ اون بیچاره تا آخر عمرش هم به رشد کردن ادامه بده تو بازم مثل بچه ها باهاش رفتار میکنی.

چاقوشو بالا آورد و به سمت تهیونگ گرفت و دندوناشو به هم سایید

–تهیونگ...

با صدای سکسکه ی کوچیکی دوتاشون به سمت جیمین برگشتن جیمین چشماش کمی خمار و لپاش کمی پر شده بود با دیدن شیشه سوجو که درش باز بود و تا نیمه خورده شده بود با وحشت چشماش گرد شد و چاقو از دستش افتاد تهیونگ کپ کرده بود هر کدومشون تو یه کار افتصاح به بار میوردن

+سوجو ها رو رو‌ی میز جا گذاشتم...

لپای جیمین کمی پر بود و معلوم بود کمی از سوجو توی دهنشه وقتی دید جیمین میخواد اونو قورت بده تند تند دستاشو تکون داد

من از بچه ها خوشم نمیاد Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt