ستاره یِ تو خالیو پرش کن بیوتی^^✮﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏✮
-Name: "Competition"
-Couple: "kookv"
-Genre: "Romance, Gay, Action, Criminal"
-Writer: "Anil"
.
.
.
.
•Third person view•
تویِ ورودیِ مکانِ مسابقه منتظرِ جونگکوک که حالا این مسابقه رو برنده شده بود ایستاده بود.
با دیدنِ پسر که با لبخند به سمتش میومد،آغوشش رو برایِ پسرِ کوچکتر باز کرد و لبخندی به صورتِ پسر زد.
جونگکوک خودش رو درونِ آغوشِ پسرِ بزرگتر انداخت و متقابلاً لبخندی زد.+هیونگ..دیدی تونستم؟
تهیونگ خنده ای کرد:البته..البته.گل کاشتی کوکیِ من.
جونگکوک نگاهی به چهره یِ تهیونگ انداخت:یا!هیونگ!
به هیکلِ من میخوره کوکی باشم؟
_اوم..شاید!البته از اون کوکی هایِ عضله ای!
+از دستِ تو هیونگ!پسرِ کوچکتر نگاهش رو بالا آورد و همون لحظه با دیدنِ فردِ سیاه پوشی که به سمتِ اون دو نفر میدوئه دادی زد و تهیونگ رو که به طرفِ اون فرد بود چرخوند و همون لحظه دردِ وحشتناکی درونِ بدنش پیچید!
پسرِ بزرگتر با وحشت اسمِ هیونگ هاش رو صدا زد و با دیدنِ خونی که بر رویِ زمین ریخته بود و افتادنِ پسر،اسمِ پسرِ کوچکتر رو صدا زد._جونگکوک!جونگکوکی!صدامو میشنوی؟
صورتش رو با دست هاش قاب گرفت و تکون میداد.
پلک هایِ پسرِ درونِ آغوشش از هم فاصله گرفتند و صدایِ خراشیده و دردناکِ پسر به گوشِ تهیونگ رسید.+ته-تهیونگ
_هیش..حرف نزن جونگکوک!
آخه چرا چرخوندیم؟!
+تو خو-خوبی؟
_من خوبم!آخه چرا اینکارو کردی؟پسرِ درونِ آغوشش حرفی نزد و همون لحظه نامجون همراهِ دو پسرِ دیگه به اون دو نفر رسیدند و نامجون فوراً به یکی از بادیگار ها زنگ زد تا ماشین رو سریع تر بیارند تا جونگکوکی رو که چاقو به پهلوش برخورد کرده بود رو سریع تر به بیمارستان برسونند.
حدوداً دو دقیقه بعد پسر رو بلند کردند تا به ماشین برسونند.
هوسوک در رو برایِ تهیونگ که دستِ پسر رو رویِ شونه ای انداخته بود و کمکش میکرد تا قدم برداره باز کرد و تهیونگ جونگکوک رو درونِ ماشین نشوند و با برخوردِ پشتِ پسر با پشتیِ صندلیِ ماشین صورتِ پسر از درد جمع شد و لبِ پایینش رو به دندون کشید تا کمی از دردِ خودش رو بر رویِ لبش خالی کنه.
خودش هم کنارِ پسر نشست و در رو بست و با بستنِ در نامجون ماشین رو با سرعتِ زیاد به حرکت در آورد.
همه چیز درونِ اون لحظه واقعا بهم ریخته شده بود!
ماشین با سرعتِ زیاد رونده میشد و از بینِ ماشین ها گذر میکرد.
لوکیشنِ محلِ مسابقه کمی از شهر فاصله داشت و همین کار رو سخت تر میکرد.
کیم تهیونگ در اون لحظه واقعا داشت به این فکر میکرد انقدری که امروز دعا کرده بود تا همه چی خوب پیش بره حتی از تعداد بار هایی که درونِ عمرِ 30 ساله اش دعا کرده هم بیشتره!
نگاهش رو به چهره یِ پسرِ کوچکتر که غرق در عرق بود و اخم هاش درونِ هم گره خورده بود و لبیِ که انقدر پسر بر روش فشار آورده بود که حالا کمی خونی بود و کبود شده بود!
YOU ARE READING
ᴏɴᴇ sʜᴏᴛ ʙᴏᴏᴋ"ᴋᴏᴏᴋᴠ"
Short Storyآنیونگ! آنیل صحبت میکنه🪐 محتوایِ این بوک شاملِ وانشات و مولتی شات از کاپل کوکوی هست با ژانر های مختلف، برایِ کوکوی شیپر هایِ قشنگم❤️🔥🌚 امیدوارم بتونم سرگرمتون کنم و شماهم حمایت کنید بیوتیا🫂♥️ ׫"محتوایِ این بوک هیچ ارتباطی به زندگیِ شخصیِ آ...