با رسیدن به پله های وسط خونش تازه متوجه اون کاخ شدم. خیلی بزرگ تر از اون چیزی بود که فکرشو میکردم.
یانگهو:بعد از مرگم این خونه مال توعه.
یونگی:همه این خونه مال خودتونه؟آخه زیادی واسه یک نفر بزرگ نیست؟
یانگهو:ما که دو نفریم.
یونگی:بازم بزرگه.
یانگهو:نه یونگ. تازه من بزرگ تر از اینم دارم. به پایین پله ها رسیدم به اطراف نگاه میکردم همه چیز خیلی مرتب بود بود. مثل قصر های تو قصه ها.
یانگهو:خوب یونگ کدوم ماشینو میخوای؟
با دیدن ماشینای توی پارکینگ دهنم باز موند ششتا ماشین داشت. بنز EQS نقره ای. هیوندای i20 N سفید. پورشه مشکی. مازراتی سفید. مرسدس بنز و بوگاتی. یه بوگاتیه سفید.رفتم جلوش.
یونگی:اینو از کجا پیدا کردین. از اینا تا حالا تو سئول ندیده بودم.
یانگهو:اینو یکی از دوستام برام فرستاده.
یونگی:چقدر براش پول دادین؟
یانگهو:۹ میلیون.
یونگی: ۹ میلیون وون؟؟
یانگهو:نه ۹ میلیون دلار.
یونگی: چییی
چشمام از این درشت تر نمیشد. من بعضی شبا با گشنگی میخوابیدم اون وقت این ۹ میلیون دلار میده برای ماشین؟ چرا زندگی اینقدر بی عدالته.
یانگهو: اها راستی یونگی.اخر شب یه قرار کاری دارم.بیا بریم خریداتو بکن زود برگردیم.سوار بوگاتی شدیم. داخلش بی نظیر بود.
یونگی:خیلی خوشگله.
یانگهو:گواهینامه بگیری میدمش بهت.
یونگی: ممنون.
برای اولین بار لبخندی از ته دل زدم ولی با یادآوری کاری که مامان بابا کردن....دوبارهناراحتی جاشو گرفت.
یانگهو:یونگی.دیگه نبینم بخاطرش ناراحت شی.
سری تکون دادمو دوباره به بیرون چشم دوختم.شهر خیلی قشنگ بود. من خیلی جاهاش ندیدهبودم.
یانگهو:چند وقته تو شهر دور نزدی؟
یونگی:فقط میرفتن مدرسه و میآمدم خونه. اصلا این جاهارو ندیدم.
یانگهو: همشو بهت نشون میدم.
یونگی: مرسی.
یانگهو:بقیش...
یکم فکر کردم.
یونگی:مرسی آپا؟مرسی یانگهو ؟ یا مرسی ددی؟
یانگهو:آخری بهتره.
یونگی: باشه...ددی.
یانگهو لوپمو کشیدو آفرینی گفت.در گرونترین پاساژ سئول وایساد.
یانگهو:بپر پایین بیبی بوی.
پیاده شدم.زیاد علاقه ای به خرید نداشتم شاید چون طعمشو نچشیده بودم. دستمو تودستش گرفت.
وارد هر مزونی که میشدیم خرید میکردیم. خرید هاهم اونقدری زیاد بودن که یانگهو مجبورشد زنگ بزنه دوتا از آدماش بیانو خریدارو خونه ببرن. بالاخره بعد از ۴ساعت خریدسوار ماشین شدیم.
یانگهو:چطور بود؟ دوست داشتی؟چیز دیگه ایم هست که نیاز داشته باشی؟
یونگی:نه همیناهم خیلی شد....ممنون ددی...
یانگهو لبخندی زدو ماشینو روشن کرد.به نیم رخش خیره شدم. مرد جذابی بود و فکر کنمسی و خورده ای سن داشته باشه.
یانگهو:الان تصادف میکنما.
سریع نگاهمو ازش گرفتم.
یانگهو:چیزی شده؟
یونگی:نه فقط...
برای پیچوندن مجبور شدم به خرید دیگه هم وادارش کنم.
یونگی:میشه شام پیتزا بخوریم؟
یانگهو:چرا که نه. به بچه ها میگم برات سفارش بدن که تا وقتی جلسم تموم میشهبخوریش.
یونگی:ولی تو چی؟
یانگهو: نگران نباش بچه. واسه خودم میگیرم ولی امشبو نمیتونیم باهم غذابخوریم.متاسفم.
یونگی:باشه اشکال نداره.
یانگهو:فردا شب باهم غذا میخوریم بهت قول میدم.
سری تکون دادم.
یونگی:ببخشید ددی من مدرسه رو چیکار کنم؟آخه فردا باید برم مدرسه.
یانگهو:باشه برو ولی اگه مشکلی پیش اومد حتما بهم میگی.دیگه نبینم به همچین حالیبیفتی.فهمیدی؟
یونگی:چشم ددی.
حرفشو زیادی جدی بود البته جدی که نه دستور داد. یاد حرفی که به کوک و تهیونگ زدهبودم افتادم.بهشون گفته بودم دوباره اون کارو انجام میدم ولی اگه یانگهو...یعنیهمون ددی اینو بفهمه میگه انجامش ندم و اوناهم بی شک بابارو میکشن.پس باید انجامشبدم بدون اینکه یانگهو بفهمه.
یانگهو:هیی...یونگییی...
با دادش تکونی خوردمو نگاش کردم.
یانگهو:کجایی؟..ده بار صدات زدم.پیاده شو رسیدیم.
یونگی:ببخشید حواسم نبود.
بعضی از خریداری بهم داد بقیه شونم خدمت کاراش اوردن بالا. یانگهو سمت اتاقی رفتودرشو باز کرد. تمام تم اتاق سفید بود.محو اتاق شده بودم.
یانگهو:چطوره؟
یونگی:معرکه ست.
یانگهو:خوب یونگ تا وقتی وسایلاتو بچینی تو کمدات غذاتم میارنهرچی خواستی به آقای لی بگو برات میاره.
در حالی که خم شده بودو درست فیس تو فیسم بود بوسه ای روی گونش کاشتمو بغلش کردم.
یونگی: ممنون ددی.
یانگهو:باید کم کاریای اون مین رو جبران میکردم جناب پارک یونگی.
کی فامیلیمو عوض کرد؟ من الان به صورت جدی پسرشم.
یانگهو:یونگی...دیرم شده دیگه از اتاقت بیرون نمیای تا خودم بیام پیشت.فهمیدی؟
یونگی:چشم ددی.
YOU ARE READING
قدرت_عشق
Randomیونگی کاش هیچ وقت پیشش واینمیستادم.....کاش دلم برات نمیسوخت...کاش نمیذاشتم زنده بمونی.... *کاش میتونستم مهربون نباشم* داستان زندگی قرار خیلی بدتر از چیزی باشه که فکرشو میکنی پس اگه تحمل نداری اصلا سمت این استوری نیا. #vkookgi #teagikook #teakookgi...