part13

301 37 2
                                    

مینهو:من برای خودت اون کارو کردم‌...
با داد دستامو رو میز کوبیدم.
یونگی:من ازت کمک نخواستم.
در دفتر یه ضرب باز شدو پدر مینهو وارد شد.
پ. مینهو:اوو..خدای من چه‌ بلایی سرت اوردن.
پدرش درحالی که صورت پسرشو انالیز میکرد زمزمه کرد.
مینهو:من خوبم بابا فقط یه درگیری ساده بود.
پدر مینهو بوسه ای رو پیشونی مینهو زد و بغلش کرد.
پ. مینهو:فکر کنم باید بفکر عوض کردن مدرست باشم.این بار اولت نیست..
بهم نگاهی انداخت.
پ.مینهو:چجوری روت میشه اینجوری نگام کنی؟
یونگی:چون کار اشتباهی نکردم.
پ.مینهو:پس اینا چیه؟...
به صورت مینهو اشاره کرد.
یانگهو:من متاسفم. یونگی این چند روز حال روحی مناسبی نداره. تمام هزینه های بیمارستان روهم پرداخت میکنم.
به یانگهو نگاه کردم‌انگار اصلا اونجا نبودم حتی نیم نگاهی بهم ننداخته بود.
پ.مینهو:آقا پارک واقعا از شما انتظار نداشتم همچین بشری رو به فرزندخوندگی بگیرین.
فرزندخوندگی؟ چرا همه بهم یا اوریش میکنن.نفس پر حرصمو بیرون فرستادم.سرفه خشکی کردمو با درد گلوم چشمامو روهم فشار دادم.همه باهم صحبت میکردن ولی من هیچی نمیفهمیدم.سرمای شدیدی حس میکردن و از طرفی هم عرق سرد روی پیشونیمو پس میزنم.گلوم میسوختو درد پام دوباره شروع شده بود. با صدای یانگهو بخودم اومدم.
یانگهو: بریم بیمارستان.شاید جاییش شکسته باشه.
از جام بلند شدم.
یونگی:متاسفم...
یدون توجه به کسی از اتاق خارج شدم. اهی کشیدمو به سمت مکان امنم رفتم.مثل همیشه حیاط پشتی هیچ کس نبود. زیر درخت نشستمو زانوهامو بغل کردم.یانگهو حتی حالمو نپرسید.واقعا یعنی براش یه ذره هم ارزش نداشتم. سرمو بین دستام گرفتم.اشکام دادمو تار کرده بود.احساس خفگی میکردم.احساس اضافی بودن.حس نفرت انگیر بودن. شاید اگه به بقیه زیاد توجه نمیکردم اینجوری نمیشد.شاید اگه از همون اول به یانگهو گفته بودم خودش مشکلو حل میکرد. از سرما میلرزیدم هوا رو به تاریکی میرفت و من اصلا متوجه گذر زمان نشده بودم.حتما تا الان یانگهو رفته. بلند شدم که دوباره با درد پام مواجه شدم.صورتم از درد جمع شد.بی توجه بهش راه خوابگاه رو در پیش گرفتم.مثل یه موش اب کشیده شده بودم.فکر کنم آسمونم دلش مثل من پره.سردی هوا و درد پام هر لحظه باعث میشد بیشتر کم بیارم. رو زمین نشستم. با یه تیشرت ساده تو این سرما بودم. با گرفته شدن دستی جلوم سرمو بلند کردم‌.تهیونگ باهمون قیافه از خود راضیش بالاسری وایساده بود.
ته:عه بدو دیگه دستم خشک شد.
دستمو بهش دادمو بلند شدم.
ته:چرا یهو عوض شدی؟
پوزخند تلخی زدم.
یونگی:چون تازه ادمای اطرافمون شناختم.
ته:بریم اتاق.باید استراحت کنی.
در حالی که پام حسابی اذیتم می‌کرد راه افتادم.صدای بهم خوردن دندونامو می‌شنیدم. با دیدن یانگهو برگشتم سمت تهیونگ‌.
یونگی:چرا منو اوردی پیشش؟
ته:چون دنبالت میگشت و فقط من جاتو بلد بودم.
باداد گفتم:
یونگی:بهت گفتم چرا منو آوردی پیشش...
یانگهو عصبی داد زد.
یانگهو:یونگی...همین الان سوار ماشین میشی...
خواستم برم که مچ دستم تو دست ته گیر کرد.
ته:برو یونگی..
توچشماش خیره شدمو قاطع گفتم.
یونگی:نمیخوام.
لحظه ای نگاهم به یانگهویی که با عصبانیت میامد سمتم خورد. مچ دستمو از دست تهیونگ جداکردو کشیدم سمت ماشین.از درد پام ناله ای کردم.
یونگی:پام...اخخ...یانگهو...پام..
سوار ماشینم کردو درو محکم بست‌.دستمو رو گوشم گذاشتم. تمام وجودم از سرما و عصبانیت میلرزید. سرفه خشکی کردم.نگاهی به اطراف کردم.داشتیم میرفتیم خونه. یانگهو با عصبانیت رانندگی میکرد.
یانگهو:بهم بگو چرا؟
رومو ازش گرفتم.
یانگهو:با توام.یونگی..چرا زدیش...
نفسمون بیرون دادم.تازه یکم بدنم گرم شده بود.ناخونام تازه از کبودی در اومده بودن. با دادش تکونی تو جام خوردم.
یانگهو:یونگی جوابمو بده...
یونگی:به تو ربطی نداره یانگهو.
بهش نگاه کردم‌.
یانگهو:چی؟
یونگی:به تو هیچ ربطی نداره.
سرعتشون بیشتر کرد انگار میخواست زود تر برسیم خونه.مگه خونه چه خبر بود.
یانگهو:پیاده شو...
از خدا خواسته پیاده شدم. پشت لباسمو گرفتو به سمت خونه هولم داد.
یانگهو:درستت میکنم نگران نباش.
به سمت اتاقی میکشیدم.
یونگی:یانگهو..پام اسیب دیده اروم....
هولم داد تو اتاق.به رو افتادم رو زمین.سرمو بلند کردم. سیاهیه اتاق خیلی چشم گیر بود.تا جایی که چشم کار می‌کرد سیاهی بود. تازه متوجه زنجیر های بالای تخت شدم. برگشتم سمت یانگهو. شوکه نگاش کردم.

قدرت_عشقWhere stories live. Discover now