یانگهو:درستت میکنم نگران نباش.
به سمت اتاقی میکشیدم.
یونگی:یانگهو..پام اسیب دیده اروم....
هولم داد تو اتاق.به رو افتادم رو زمین.سرمو بلند کردم. سیاهیه اتاق خیلی چشم گیر بود.تا جایی که چشم کار میکرد سیاهی بود. تازه متوجه زنجیر های بالای تخت شدم. برگشتم سمت یانگهو. شوگه نگاش کردم.
یونگی:ن..نگو که....
یانگهو:فکر کنم فقط اینجوری ادب میشی..
بلند شدم.
یونگی:الان مجبور نیستم انجامش بدم.
یانگهو درو بستو بعد از قفل کردنش برگشت سمتم.
یانگهو:بدو بیبی بوی....اگه بیشتر از این عصبیم کنی به ضررت تموم میشه.
یونگی:من مجبور به انجام کاری نیستم...
با کتکی که ازش خوردم رو زمین افتادم. متاسفانه ضعیف تر از این بودم که بتونم در مقابلش وایسم. با گرفته شدن موهام تو مشتش چشمامو با درد باز کردم.
یانگهو:واضح گفتم چیکار کنی نه؟
دستمو رو دستش گذاشتم:
یونگی:منم واضح گفتم نمیخوام...
با لگدی که به پهلوم زد نفسم بند اومد.
یانگهو:نظرت عوض نشد؟
یونگی:نه...
ضرباتشو محکم تر شروع کرد. مثل بچه ها تو خوردم جمع شدنو دستامورو سرم گرفتم. اشکم چکید.دیگه بدنم کشش اون همه ضربه سنگین رو نمیداد. پاشو گرفتم که ضربه هاشو متوقف کرد.سرفه فرصت نفس کشیدن ازم گرفته بود.با حس خون تو دهنم نگاش کردم.کلافه دستشو تو موهاش میکشید.
یانگهو:پاشو...
به زور بلند شدم. دستمو گرفتو هولم داد رو تخت. در حالی هنوز سرفه میکردمو حجم زیادی از خون رو تو دهنم حس کردم.پلکام سنگین تر شدو دوباره تو سیاهی غرق شدم.
تهیونگ
کوک:اشتباه کردی..
برگشتم سمتش.
ته:نه..
کوک:ولی اون میکشتش...توکه میدونی اون مریضه چرا اخه گذاشتی یونگیو ببره؟
ته:چون اون پدرشه و باید بدونه یونگی چشه.بتونه پسرشو درست کنه.
از کنارش رد شدم.
کوک:تهیونگ؟چرا داری عوض میشی؟دیگه نمیشناسمت.
بهش نگاه کردم.کوک عاشقم بود ولی من یه ذره ای حس بهش نداشتم ولی بجای کوک عاشق یونگیم. کیوت ترین موجود روی زمینه. از درد کشیدنش خیلی لذت میبرم با فکر بهش لبخندی زدم.
کوک:تهیونگ؟
ته:یونگی خیلی بامزه ست نه؟
کوک:آره.
سرشو انداخت پایینو با حرص لبشو میجوید.
ته:حسودی کردی؟
کوک:هه..میخوای نکنم؟...بعد از هر رابطمون اسم اون کوفتی رو میاری...تهیونگ این منم کوکی... همونی که اولین بار بهش پیشنهاد دادی...چرا اینقدر زود فراموشم کردی؟
ته:فراموشت کردم؟ مگه تو کی بودی؟ من تورو هنوزم به عنوان پسر شریک بابام میبینم.
کوک سری تکون دادو از کنارم رد شد.خوب واقعا چرا باید چیزی بیشتر از این فکر میکرد؟ به کوکی که ازم دور میشد نگاه کردم.تاحالا این رفتارو ازش ندیده بودم.
کوک
باشه کیم تهیونگ. یه بچه گربه رو به من ترجیح میدی؟ باشه بچرخ تا بچرخیم.
یونگی
با درد چشمامو باز کردم. نمیتونستم تکون بخورم.گلوم حسابی میسوخت.نگاهم به دستام که بخاطر محکم بسته شدن دستبند کبود شده بود افتاد. تکونی به دستام دادم که صدای بلند زنجیر ها باعث شد سریع برگردم سمت در که با شدت باز شد.
یانگهو:خوب از زیر تنبیهت در رفتی جناب پارک. چطوری با دوتا هم اتاقیت میخوابی ولی با ددیت نمیتونی بخوابی؟
در کمد مشکلی رنگ کنار تخت رو باز کرد.با دیدن وسایل داخلش چند ثانیه نفس کشیدن یادم رفت.
یونگی:می.خوای...چیکار.. کنی؟
صدام حسابی گرفته بود. درد گلوم حسابی اذیتم میکرد.
یانگهو:نگران نباش بیبی بوی...
با دیدن شلاق باریک تو دستش فهمیدم قرار بازم کلی درد بکشم. نفسامو ضربان قلبم به شدت افزایش پیدا کرده بود. اون رو تخت پاهارو دو طرف رونم گذاشتو درست رو دیکم نشست. چشمامو بستم.
یانگهو:به من نگاه کن..
چشمامو باز کردمو خیره چشماش شدم.
یانگهو:۱۰ بخاطر اینکه سرم داد زدی.۱۰ بخاطر اینکه خونه نیامدی.۱۰ بخاطر کتک زدن مینهو...
لباسمو تو تنم پاره کرد.ترسیده تر نگاش کردم.
از روم بلند شدو یه ضرب شلوارو باکسرمو از پام دراورد.
یونگی: یانگهو...لط...اخخ...
با فرود اومدن اون ریسه لعنتی درست رو سینم ناله ای کردم.
یانگهو:بشمر...
یونگی: یک...اخخخ...تروخدا....دو...یانگهوو...سه...تمومش...اخخخ...چهار....
با ضربه ای که رو دیکم زدم فریاد بلندی کشیدم.
یونگی:پنج...
دوباره همونو تکرار کرد. اشکم در اومده بودم.رده های کبود شده شلاق رو سینه و شکمم دیده میشد.
یونگی:شش... یانگهوو...
ضرباتشو بین سینه هامو دیکمو رونم تند تر کرد.
یونگی:هفت...هشت...نه..ده..یازده.....بیست...
دست از زدن برداشتو بایه حرکت چرخوندم.
یونگی:لطفا...یانگهووو...
یانگهو:خوب با این نمیزنم فکر کنم با رد دستام اینجا بیشتر حال کنم. کنارم نشست .
یانگهو: ناله کن واسم وگرنه بیشتر میزنم.
با اولین ضربه دستش نفسم رفت.
یونگی:یک....
لبمو گاز گرفتم تا صدام در نیاد.
یونگی:دو...
ضربه ای زد که معلوم بود عصبانیش کردم.
یونگی:سه..هق..
یانگهو:نه..تو آدم بشو نیستی...
صدای سگک کمربندشو میشنیدم.داشت لباساشو در میآورد.
یونگی:یانگهو..تمومش کن....داری اذیتم میکنی...میفهمی میگم درد میگیره.....چرا.....
با فرو کردن کل دیکش بدون هیچ خبری چشمام درشت تر شدو اشکام بی اراده ریخت.
یانگهو:اههه...لعنت بهت یونگ....تو بهترینی..این بار اگه ناله نکنی صدتا اسپنک رو این بوتای خوشکلت میزنم...زود باش بیبی بوی...
بجای فریاد فقط یه آه کوتاه گفتم.
یانگهو:آفرین بازم...بدو یونگی...
یونگی:اهه..یانگهو...اروم تر.
ضرباتش نسبتا تند بود ولی من الان حاظر بودم زیر کوک و تهیونگ میبودم. حداقل آزارم نمیدادن.
فرود اومدن دیکش رو پرستارتم آه غلیطی کشیدم...
یونگی:همونجا...
ضرباتشو تند تر کردو فقط رو پرستارتم ضربه میزد.
یونگی: یانگهو...من..دارم....
با گرفتن دستش جلو حفره دیکم اشکم چکید...
یانگهو:قرار نیست زود تر از من میای...اههه...صدات باعث میشه زود تر بیام بدو یونگ....ناله کن واسه ددیت...
تموم بدنم درد گرفته بود. سنگینه بانگهو و دردی که با هر ضربه بهم وارد میشد.اون پرستارت لعنتی...اهی با درد کشیدم که برابر شد با کام شدن جفتمون.کمرم حسابی درد میکردو پشتم میسوخت.
یانگهو: مثل الهه ها شدی یونگ....تو این تخت سیاه معرکه ای...
ازم کشید بیرون. چرخوندم به پشت. تو چشمام خیره شد.
یانگهو:حالا تو چشمام نگاه کنو ناله کن.
با فرو کردن دوباره دیکش دادم بلند شد.....
بعد از گذروندن دو راند پر درد دیگه کنارم دراز کشید. همه جام درد میکرد. صورتم بخاطر کتک هایی که بخاطر ناله نکردم ازش خورده بودم میسوخت.
یانگهو:حالا که کاری که میخواستمو انجام نداری باید چیکار کنم؟
بالشت زیر سرم بخاطر اشکام کاملا خیس شده بود.
یونگی:دست از سرم بردار یانگهو...میخوام برم پیش بابام.
با اسپنک محکمی که بهم زد دوباره گریم شدت گرفت.
یانگهو:جرات داری یه بار دیگه اسم اونو بیار.
یونگی:نمیخوام اینجا بمونم.
یانگهو:در عوضش چیکار میکنی؟
یونگی:یعنی چی؟
یانگهو:یه بار دیگه باید ارضام کنی.نظرت راجب بلوجاب چیه؟ هان؟
رو سینه دردناکم نشستو دیکشو رو لبام گذاشت.
سرمو به معنیه نه تکون دادم.
یانگهو: بگو ااااا...
بینیمو گرفت. از شدت کمبود اکسیژن به ناچار دهنمو باز کردمو این برابر بود با پرشدن دهنم با دیک یانگهو. اشکام بی اختیار میریخت. سرفم گرفته بودو هر لحظه ممکن بود بالا بیارم.
یانگهو:میدونی که باید بخوریش؟ هان؟
شروع کرد باز دستام.به محض باش شدن دستام گردنمون گرفتو تا ته دیکشو تو حلقم فرو کرد.با حس مایع شوری تو دهنم دیگه نتونستم تحمل کنم.هولش دادم عقبو به سمت سطل زباله پایین تخت خم شدم. فقط خونو اسید معدمو بالا میآوردم. اشکام بی اختیار میریخت. لحظه ای نگاه یانگهو به نگرانی تبدیل شد.
یانگهو:پاشو برو حمام بعدم برو استراحت کن.دیگه هم نبینم چیزی رو ازم پنهون میکنی چون دفعه بعدی بهت رحم نمیکنم.
با بغض نگاش کردم.به زور بلند شدمو از اون اتاق کوفتی خارج شدیم.
یانگهو:استراحت کن .جانگکوک امشب میاد خونمون.گفت میخواد درسارو برات توضیح بده.
یونگی:تنها؟
یانگهو:میخوای با تهیونگ بیاد که دوباره....
سعی کرد خودشو اروم کنه.
یانگهو:اره تنها میاد.
وارد حموم شدمو داخل وان نشستم.اب وان رو برام معتدل کردو رفت بیرون. چشمامو با درد بستم که نفهمیدم کی خوابم برد.با حس دستی رو صورتم سریع چشمامو باز کردم.
YOU ARE READING
قدرت_عشق
Randomیونگی کاش هیچ وقت پیشش واینمیستادم.....کاش دلم برات نمیسوخت...کاش نمیذاشتم زنده بمونی.... *کاش میتونستم مهربون نباشم* داستان زندگی قرار خیلی بدتر از چیزی باشه که فکرشو میکنی پس اگه تحمل نداری اصلا سمت این استوری نیا. #vkookgi #teagikook #teakookgi...