🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞
یونگی:چ...چیی؟بیخیال...دارین شوخی میکنین؟
اصلا به قیافه هاشون نمیخور شوخی باشه.با قرار گرفتن دستی رو کمر شلوارم سریع دستامو رو دستش گذاشتم
یونگی: نه لطفا....بیخیال شین..
کوک:هی ته.
دستبندی رو برای ته پرت کردو ته هم تو هوا گرفتش. جفت دستامو به یه حرکت گرفت.
یونگی:نه نکن....لطفا...
دستامو بالا سرم به تخت بستو با خیال راحت مشغول باز کردن کمر شلوارم شد.
هر چی تقلا میکردم جواب نمیداد.
کوک:یااااا خفه شو دیگه.
چشمامو با خجالت بستم. تموم لباسامو در آوردن.
کوک:اوو شتت...فیسش بیبی...دیکش ددی...
با حس سرمای چیزی بین پام دوباره ازشون خواهش کردم تمومش کنن.
ته: ساکت باش دیگه.
تهیونگ
یه انگشتمو کامل فرو کردم توش.تنگ تر از اونی بود که فکرشو میکردم.دوباره تقلا هاشو شروع کرده بودو گریش شدت گرفته بود.
انگشتمو دورانی توش میچرخوندم. کوک هم انگشت پر از لوبش رو کنار انگشتم فشار داد . کوک دستشو رو دهن یونگ گذاشتو با فشار انگشتشو واردش کرد.گریه یونگی تبدیل به هق هق شده بود. انگشت دیگمم به سوراخش اضافه کردم که دادش بلند شد.
کوک:عهه ببند دیگه...
کوک هم انگشت دومشو واردش کرد.واقعا دیگه ظرفیت نداشت. با یه حرکت انگشتامونو بیرون کشیدیم.کوک کنار یونگی رو تخت دراز کشیدو عین یه عروسک کشیدش رو خودش.
کوک در گوشش چیزی زمزمه میکرد. رو سوراخشو حسابی پر لوب کردمو رو دیک خودمم زدم. لوبو به کوک دادمو بعد از مالیدند به دیکش دوتایی دیکمونو رو سوراخش گذاشتیم. کوک دستشو محکم جلو دهن یونگی گرفته بودو یونگی هم با التماس میخواست که انجامش ندید.ولی مکه مهمه؟با فرو رفتن کیرم تو سوراخش آه بلند شد.چقدر تنگ بود.
کوک:فاککک...لعنتی چرا اینقدر خوبی؟...
دستاش یونگی به کبودی میرفتو گریش شدید تر شده بود.
کوک:اههه...دیگه نمیره....
با یه فشار محکم کل دیکشو تو سوراخ یونگ جا کردو جیغ خفه یونگی بلند شد. به دیک خودم که هنوز نصفشم داخلش نرفته بود نگاه کردم. دستمو رو دیک یونگی گذاشتمو تند تند هندجاب رفتم.با دیدن پریکامش با یه ضرب تا اخر واردش شدم. تموم بدنش منقبض شد از درد و این لذتشو صد برابر میکرد. لوب بیشتری به سوراخش زدم.خون ریزی داشت.دست خونیمو به کوک نشون دادم.
کوک:ولش کن.
یونگی بیحال تر از این بود که بتونه مقاومت کنه.فشاری به پاش دادم که دوباره دادش بلند شد.
ته:به من نگاه کن.
اولین ضربمو زدم که باز هم چشماشو بست. کوک هم همراهیم کرد.
کوک:باز کن چشماتو...
ضربه کوک باعث شد چشماشو باز کنه.ضربه زدن توشو شروع کردیم.فقط صدای هق هقش میامد.این کوک لعنتی ناله هاش حسابی تحریکم میکرد.بعد از نیم ساعت کوبیدن توش خالی شدم.کوک سرعت ضربه هاشو بیشتر کردو اونم خالی شد.با یونگی که معلوم نیست کی از هوش رفته بود نگاه کردیم. با دیدن کامی که تو کاندومش ریخته با پوزخند به کوک نگاه کردم.
ته:این کی اومد؟
کوک: مهم نیست مهم اینکه حال کرده.
کوک اومد جلو لب خیسی بهم دادیم.
ته:بیبی خوبی میشه.
کوک:بیدار شد مارکمونو میزنیم بهش.
ته:موافقم.
با دیدن ساعت سریعا سرو وضعمونو درست کردیمو حاضر شدیم.
کوک:چیزی تنش نکنیم؟
پیرهنو شلوارکی رو جلوش گرفتم.
کوک اروم لباسامو تنش میکرد.عطرمو زدمو برگشتم سمت کوک.
ته:کوک بدو دیگه.
یونگی
با درد شدیدی تو کمرم بیدار شدم.همه چیز عین یه ویدیو از جلو چشمم رد میشد.دوباره به اشکام اجازه ریختن دادم. به زور بلند شدم. تو تاریکی اتاق هیچی نمیدیدم. از درد دیگه نتونستم وایسم دوباره رو زمین نشستم. با باز شدن در اتاق سریع برگشتم سمت در.نفسم بند اومده بود. خودمو رو زمین عقب کشیدم.
یونگی:ن..نه...ل..لطفا...د..دست..ا..از..س...سرم...ب...بردارین.
YOU ARE READING
قدرت_عشق
Randomیونگی کاش هیچ وقت پیشش واینمیستادم.....کاش دلم برات نمیسوخت...کاش نمیذاشتم زنده بمونی.... *کاش میتونستم مهربون نباشم* داستان زندگی قرار خیلی بدتر از چیزی باشه که فکرشو میکنی پس اگه تحمل نداری اصلا سمت این استوری نیا. #vkookgi #teagikook #teakookgi...