پارت 8

571 48 0
                                    



سه روزی از مستقر شدنشون می‌گذشت و امشب جشن بود

هیون بخاطر جراحی سنگینش نمیتونست شرکت کنه

اما تهیونگ تو اتاق درحال آماده شدن بود و به بحث های خودشو جونگکوک فکرد می‌کرد

●فلش بک●
•دو ساعت پیش• 

_متوجه حرفام شدی؟ اصلا نباید سوتی بدی فهمیدی؟

_جوری حرف نزن که انگار با یه ادم خنگ طرفی چرا هی تکرارش میکنی متوجه شدم

جونگکوک با کلافگی دستاشو به کمرش زد و سرشو به پایین خم کرد

کاش پسر کوچکتر متوجه نگرانیش میشد با کوچکترین گافی که بدن بیچاره میشه

سعی کرد بهش اعتماد کنه پس

_خیلی خب دیگه تکرار نمیکنم ولی واقعا وای بحالت میشه اگه گند بزنی
زودتر حاضر شو کم کم مهمونا میرسن

بدون اینکه منتظر جواب پسر کوچکتر بمونه از پله ها پایین رفت

_احمق خودتی مرتیکه روانی اه فکر کرده کیه اینجوری باهام حرف میزنه

صداشو کلفت کرد و دندوناشو داد جلو سعی کرد اداشو در بیاره

_ویی بیحالت اگه گیند بیزینی

ایشی گفت و رفت تا آماده شه

●پایان فلش بک ●


با زدن بالم لب آلبالویی میکاپ سبکشو تکمیل کرد

خب با پخش شدن اهنگ متوجه شروع مهمونش شد
با خروج از اتاق جونگکوک و جلو در دید

_کجایی پس خیلی وقته منتظرتم

_داشتم میومدم دیگه

_خیلی خب دستاتو دور بازوم حلقه کن بریم لبخند یادت نره

اوه باید شروع کنه پس دم عمیقی گرفت و با لبخند دستای ظریفش دور بازوی مرد بزرگتر حلقه کرد

با وردشون اهنگ پرسرو صدایی که در حال پخش بود با اهنگ ملایمی تعویض شد و تو همین لحظه جونگوک به همراه تهیونگ پشت میکروفون ایستاد

_همگی خیلی خوش امدین

بعد از دست زدن ادامه داد

_خب از نگاهی کنجکاوتون  بهتره همراه زیبامو معرفی کنم اینطور نیست ؟

با انداختن دستاش رو شونه پسر کوچکتر اونو به خودش چسبوند و روی صورتش خم شد و اروم لب زد

_حالت صورتتو حفظ کن داری ضایع میکنی

بعد بوسه ارومی به لب هاش زد

حالا برای چند صدم ثانیه هردوشون تو شوک بودن

جونگکوکی که از نرمی و حس خوبی که گرفته بود خشکش زد

My painWhere stories live. Discover now