پارت 15

563 41 12
                                    


فلش بک*

خیلی اروم و بی سرو صدا داشت تو رخکن سالن لباساشو عوض می‌کرد که یکی بازوشو کشید و محکم به دیوار پشت سرش کوبوند

سه تا پسری که هیکل بزرگی داشتن نگاهی به سرتاپاش انداختن‌ وسطی به حرف امد

_هی کونی چقدر میگیری امشب به هر سه تامون حال بدی ؟ هوم؟

سمت چپیش سرشو رو صورت ظریف پسر که برخلاف اکثر نوجوونا تو سن بلوغ بینهایت زیبا و ظریف مونده بود خم کرد

_نباید خیلی گرون باشه بالاخره کردن یه کونی که تبدیل به غاره باید پول بدی تا کرده شی اینطور نیس جی وون؟

بعد گفتن حرفش چنگی به باسن پسر زد و اوفی کشید

پسر وسطی نیشخندی زد و یهو موهای پسرو کشید و سرشو به سمت خودش جلو کشید و تو گوشش لب زد

_بعد از تموم شدن کلاسا تو ساختمون نیمه کاره پشت‌ مدرسه منتظرتیم تا یه حال حسابی بهمون بدی

تکونی به دستش که تو موهای پسر چنگ بود داد

_بچه کونی بهتره حرف گوش کنی باشی وگرنه

سرشو محکم ول کرد و ژست بیخیالی به خودش گرفت و به دوستاش نگاه کرد

_شاید خیلی اشتباهی دستم‌ بخوره و عکس های لختی که ازت ادیت زدم  تو گپ مدرسه پخش شه نه بچه ها؟

خیلی اشتباهی میدونی که از قصد نیس

تهیونگ اما همیشه همه امیدش به جیمین و یونگی هیونگی بود که امروز از شانس اون مدرسه نیومده بودن اما حالا صداش تو گلوش مرده بود هر چقدر تلاش می‌کرد تا دفاعی از خودش بکنه نتونست فقط دستاشو رو شلوارش مشت کرد و سرشو پایین‌ انداخت

پسری سمت چپش ایستاده بود دستی به موهای پسر کشید

_آفرین کوچولوی هرزه منتظرتیم یادت نره

بعد از رفتن اونا با تیکه به دیوار نشست و سرشو رو زانوهاش گذاشت
یه بدبختی دیگه چطور باید دووم‌ میاورد

بعد از مدرسه با استرس از در قسمت نگهبانی با احتياط رد شد تا خواست سمت خیابون اصلی بره که دو نفر یهو دست انداخت دور شونش و اونو سمت پشت‌ مدرسه بردن هر چقدر که تقلا می‌کرد زورش به اونا نرسید

و در‌نتیجه اونا تو ساختمون‌ نیمه‌کاره ای که هیچ پرنده ای پر‌ نمیزد بردنش و روی آجرای خاک گرفته انداختنش وقتی سرشو بلند کرد همون پسری که رو که تهدیدش کرده بود رو دید و اون دوتایی که کنارش بودن حالا بالا سرش ایستاده بودن

با هزار زحمت در حالی که سعی داشت لرزش بدنشون کنترل کنه به حرف امد

_لط.. لطفااا...بذارین.. برمم م..من....

با قهقه ای اون سه تا زدن بیشتر تو خودش جمع شد سمت چپ سینش تیر می‌کشید دستاش میلرزید و نمیفهمید چه اتفاقی داره میوفته تا اینکه هر سه یه تاشون حجوم اوردن سمتش و یکی شروع به در اوردن لباساش کردن

My painWhere stories live. Discover now